حضرت محمد (ص) در روز ۲۷ رجب سال ۱۳ پیش از هجرت در محلی که موسوم به غار حرا بود توسط جبرئیل با نزول آیات سوره مبارکه علق از سوی خداوند برای پیامبری برگزیده شدند. ایشان که به خاتم الانبیا نیز مشهور هستند، در سن ۴۰ سالگی در شرایطی که مردم به جهالت و بت پرستی خو گرفته بودند، چراغ راه هدایت آنها را به دست گرفتند و پس از سالها ارزش نبوت حضرت محمد (ص) در شهر مکه موجب شد تا شیعیان این روز را در نقاط مختلف جهان جشن بگیرند. اعمال مستحبی مانند روزه، دعا، غسل و نماز نیز در این روز مرسوم است.
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد
بعثت پیامبر اکرم (ص) مبارک
برچسبها:
برچسبها:
قبر واقعی حضرت زینب
شاید برای شما هم سوال باشد که محل دقیق قبر مطهر حضرت زینب کبری علیها السلام کجا واقع شده است. این سؤال به خاطر انتساب مکانهای مختلفی به آن بانوی بزرگوار در کشورهای مختلف است.
از قدیم الایام سه مکان به عنوان قبر مطهر این بانوی بزرگوار مطرح است و هرکدام نیز طرفدارانی دارد.
1- قبری که در شهرک زینبیه امروز در نزدیکی دمشق، پایتخت فعلی کشور سوریه وجود دارد. علمای قدیم از این مکان (شهرک زینبیه) به «غوطه» یا «راویه» تعبیر آوردهاند. زائران ایرانی که جهت زیارت به سوریه میروند، این مکان را زیارت میکنند.
2- محلی که در شهر قاهره پایتخت مصر به نام «زینبیه» مشهور است.
3- شهر مدینه نیز به عنوان محل دفن حضرت زینب علیها السلام معرفی شده است، گرچه در مدینة النبی محلی به این نام مثل دمشق و قاهره وجود ندارد.
مرحوم حاج شیخ عباس قمی به نقل از استاد خودش مرحوم محدث نوری، و دیگران احتمال شام را تقویت کردهاند. محقق اخیر با روشی عالمانه احتمال مصر را رد کرده و با قرائن و شواهدی اثبات کرده است که حضرت زینب کبری علیها السلام در شام دفن شده است.
برای هر یک از این سه احتمال دلائلی ذکر شده است که به بیان هر یک و نقد آن خواهیم پرداخت.
مصر
برای این احتمال دلایلی بیان شده است که مهمترین آنها دلیل روایی است:
نسابه عبیدلی در کتاب «اخبار الزینبات» روایت نقل کرده است که بر اساس مضمون آنها باید حضرت زینب (علیهاالسلام) درمصر دفن شده باشد.
نقد و بررسی:
اما این روایات از نظر سند و محتوا قابل اعتماد نیست. محمد حسنین سابقی نویسنده کتاب مرقد العقیله زینب علیها السلام اشکالاتی را براین احادیث وارد کرده و می گوید اکثر راویانی که عبیدلی این روایات را از آنان نقل کرده است، مجهول هستند و پس از بررسی و تتبع فراوان در کتب رجال وتراجم و نسب هیچ اثری از آنان به دست نیامد. مفاد این روایات نیز خالی از تناقض و اشکال تاریخی نیست.
مزار واقعی حضرت زینب
برچسبها:
روز عرفه از اعیاد عظیم است اگر چه به اسم عید نامیده نشده و روزی است كه حق تعالی بندگان خویش را به عبادت و طاعت خود فراخوانده و سفره های جود و احسان خود را برای ایشان گسترانیده و شیطان در این روز خوار و حقیرتر و رانده تر، و در خشمناك ترین اوقات خواهد بود، و روایت شده كه حضرت امام زین العابدین علیه السلام در روز عرفه صدای سائلی را كه از مردم كمك می نمود شنید، و به او فرمود: وای بر تو آیا از غیر خدا سوال می كنی در این روز و حال آن كه امید می رود در این روز برای بچه های در شكم كه فضل خدا شامل آنها شود و سعید گردند ...
پس در این روز در زیر آسمان روند و اعتراف و اقرار كنند نزد حق تعالی به گناهان خود تا سعادتمند گردند به ثواب عرفات و گناهانشان آمرزیده گردد و مشغول گردند به اعمال و ادعیه عرفه كه از حجج طاهره علیهم السلام روایت شده است؛ برای اطلاع بیشتر به كتاب مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی اعمال روز عرفه مراجعه نمایید.
عرفات نام جایگاهی است كه حاجیان در روز عرفه (نهم ذی الحجه) در آنجا توقف می كنند و به دعا و نیایش میپردازند و پس از برگزاری نماز ظهر و عصر به مكه مكرمه باز میگردند و وجه تسمیه آنرا چنین گفته اند كه جبرائیل علیه السلام هنگامی كه مناسك را به ابراهیم می آموخت، چون به عرفه رسید به او گفت «عرفت» و او پاسخ داد آری، لذا به این نام خوانده شد.
و نیز گفته اند سبب آن این است كه مردم از این جایگاه به گناه خود اعتراف میكنند و بعضی آن را جهت تحمل صبر و رنجی میدانند كه برای رسیدن به آن باید متحمل شد. چرا كه یكی از معانی «عرف» صبر و شكیبایی و تحمل است.
حضرت آدم (ع) در عرفات :
فَتَلَقی آدَمُ مِنْ رَبِّه كَلماتًُ فتابَ عَلیهِ اِنَّه’ هو التَّوابُ الرّحیمْ
آدم از پروردگارش كلماتی دریافت داشت و با آن بسوی خدا بازگشت و خداوند، توبه او را پذیرفت، چه او توبه پذیر مهربان است.
طبق روایت امام صادق(ع)، آدم (ع) پس از خروج از جوار خداوند، و فرود به دنیا، چهل روز هر بامداد بر فرار كوه صفا با چشم گریان در حال سجود بود، جبرئیل بر آدم فرود آمد و پرسید:
ـ چرا گریه می كنی ای آدم ؟
ـ چگونه می توانم گریه نكنم در حالیكه خداوند مرا از جوارش بیرون رانده و در دنیا فرود آورده است.
ـ ای آدم به درگاه خدا توبه كن و بسوی او بازگرد.
ـ چگونه توبه كنم؟
جبرئیل در روز هشتم ذیحجه آدم را به منی برد، آدم شب را در آنجا ماند. و صبح با جبرئیل به صحرای عرفات رفت، جبرئیل بهنگام خروج از مكه، احرام بستن را به او یاد داد و به او لبیك گفتن را آموخت و چون بعد از ظهر روز عرفه فرا رسید تلبیه را قطع كرد و به دستور جبرئیل غسل نمود و پس از نماز عصر، آدم را به وقوف در عرفات واداشت و كلماتی را كه از پروردگار دریافت كرده بود به وی تعلیم داد، این كلمات عبارت بودند از:
خداوندا با ستایشت تو را تسبیح می گویم سُبحانَكَ اللهُمَ وَ بِحمدِك
جز تو خدایی نیست لا الهَ الاّ اَنْتْ
كار بد كردم و بخود ظلم نمودم عَمِلْتُ سوء وَ ظَلَمْتُ نَفْسی
به گناه خود اعتراف می كنم وَ اِعْتَرِفْتُ بِذَنبی اِغْفرلی
تو مرا ببخش كه تو بخشنده مهربانی اِنَّكَ اَنْتَ اَلغَفور الرّحیمْ
آدم (ع) تا بهنگام غروب آفتاب همچنان دستش رو به آسمان بلند بود و با تضرع اشك می ریخت، وقتیكه آفتاب غروب كرد همراه جبرئیل روانه مشعر شد، و شب را در آنجا گذراند. و صبحگاهان در مشعر بپاخاست و در آنجا نیز با كلماتی به دعا پرداخت و به درگاه خداوند توبه گذاشت......
حضرت ابراهیم (ع) در عرفات
در صحرای عرفات، جبرئیل، پیك وحی الهی، مناسك حج را به حضرت ابراهیم (ع) نیز آموخت و حضرت ابراهیم (ع) در برابر او می فرمود: عَرِفتُ، عَرِفتُ (شناختم، شناختم).
پیامبر اسلام (ص) در عرفات
و نیز دامنه كوه عرفات در زمان صدر اسلام كلاس صحرایی پیامبر اسلام (ص) بود و بنا به گفته مفسرین آخرین سوره قرآن در صحرای عرفات بر پیغمبر (ص) نازل شد و پیغمبر این سوره را كه از جامع ترین سوره های قرآن است و دارای میثاق و پیمانهای متعدد با ملل یهود، مسیحی و مسلمان و علمای آنها می باشد، و قوانین و احكام كلی اسلام را در بر دارد، به مردم و شاگردانش تعلیم فرمود.
و طبق مشهور میان محدثان پیامبر (ص) در چنین روزی سخنان تاریخی خود را در اجتماعی عظیم و با شكوه حجاج بیان داشت:
...... ای مردم سخنان مرا بشنوید! شاید دیگر شما را در این نقطه ملاقات نكنم. شما به زودی بسوی خدا باز می گردید. در آن جهان به اعمال نیك و بد شما رسیدگی میشود. من به شما توصیه می كنم هركس امانتی نزد اوست باید به صاحبش برگرداند. هان ای مردم بدانید ربا در آئین اسلام اكیداً حرام است. از پیروی شیطان بپرهیزید. به شما سفارش می كنم كه به زنان نیکی کنید زیرا آنان امانت های الهی در دست شما هستند و با قوانین الهی برشما حلال شده اند.
هر مسلمانی با مسلمان دیگر برادر است و مسلمانان جهان با یکدیگر برادرند و چیری از اموال مسلمانان بر مسلمان دیگری حلال نیست مگر این که به طیب خاطر به دست آورده باشد.
خواندن دعای عرفه امام حسین (ع) بسیار نیكو و عالی است. لكن مناجات با خدا تنها به خواندن دعای عرفه نیست. خیلی خوب است كه انسان از معصوم یاد بگیرد كه چگونه با خدا سخن بگوید، و بلكه به همان بیان مناجات كند؛ ولی هنگامی كه نمی شود، كافی است كه در مسیر رفت و برگشت دانشگاه زیر لب با خدا حرف بزنید؛ خیلی صمیمی و ساده. در دل به یاد او باشید و واقعاً از او استغفار كنید و با خود عهد تازهای ببندید و با این كار عرفه را به خوب درك نموده اید.
برچسبها:
مرحوم آیتالله عبدالکریم حقشناس(ره) توصیه خاصی برای قرائت زیارت عاشورا داشت و بر این باور بود با این چله زیارت عاشورای امام حسین(ع) میتوان به حاجتهای بسیار بزرگ و نشدنی دست یافت.
همه ما حاجات دنیوی و اخروی بسیاری داریم که شاید ندانیم برای اجابت آنها چگونه خداوند را بخوانیم و به دامان پاک ائمه اطهار علیهمالسلام دست توسل بزنیم.
آیتالله میرزا عبدالکریم حقشناس، یکی از سالکان و عارفان الهی است که توجه به توصیههای اخلاقی و عرفانی ایشان نیز میتواند در مقاطع مختلف زندگی برای ما راهگشا باشد یکی از این دستورالعملها در خصوص نحوه دعا کردن است که درباره قرائت زیارت عاشورا توصیههایی ذکر شده است.
آنچه که در ادامه میآید چله زیارت عاشورا به شیوه آیتالله حقشناس است:
شاگردانش میگفتند: آیتالله حقشناس به طور معمول با سه عمل حاجتهای مادی و معنوی خود و دوستانش را میگرفت:
اول: با چله زیارت عاشورای امام حسین (ع)
دوم: با روضه و اشک بر شیرخواره سیدالشهدا حضرت علیاصغر (ع)
سوم: با تمرکز و مراقبه بر حضور قلب در نمازهای واجب و دعای بعد از نماز:
شاگردانش میگفتند: آیتالله حقشناس به این چله زیارت عاشورای امام حسین (ع) اعتقادی کامل داشت.
آیتالله حقشناس بر این باور بود که با این چله زیارت عاشورای امام حسین (ع) میتوان به حاجتهای بسیار بزرگ و نشدنی دست یافت.
شاگردانش میگفتند: آیتالله حقشناس معتقد بود برای رسیدن به حاجت و مقصودی خاص، اگر این چله درست و همراه با شرایطش به جای آورده شود رد شدنی نیست و اگر هم برای رسیدن به این حاجت به خیر و صلاحتان نباشد، آن را به شکلی به شما حالی خواهند کرد.
شاگردانش میگفتند: حاج آقا معتقد بود اگر به شما حالی کنند رسیدن به این خواسته و حاجت به خیر و صلاحتان نیست و با این حال، شما بر آن پافشاری کنید، از خاصیتها و ویژگیهای این چله شگفت و مجرب آن است که در بسیاری از موارد، باز هم خواسته و حاجتتان را به شما خواهند داد! فقط امکان دارد عوارضی ناخواسته را که به علل و معلولهای ماورایی برمیگردد، برای شما به همراه داشته باشد.
شرایط و توصیههای این چله
مرحوم حقشناس این روش از چله زیارت عاشورا را از مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی فرا گرفته بود و خودش نیز شرایطی را از اخبار و روایات و مکاشفاتش استنباط کرده بود.
بزرگترین اصلی که آیتالله حقشناس بر آن پافشاری داشت، عزم و اراده چهل روزه بر مراقبه از اعمال و ترک محرمات و انجام واجبات بود، به خصوص مراقبت از زبان، زبانی که در این چهل روز قرار است کلمات و بندهای زیارت عاشورای امام حسین (ع) بر آن جاری شود، باید پاک و ظاهر باشد.
مرحوم حقشناس میفرمود: اگر کسی در این چهل روز مواظبت بر ترک محرمات و انجام واجبات به خصوص مراقبه از ترک گناههای زبانی نداشته باشد و این چله را با بقیه شرایطش به جای آورد، من به هیچ وجه تضمین نمیکنم به حاجتش برسد.
بنا بر توصیههای آیتالله حقشناس معتقد بود: همین که آدمی در این چهل روز تصمیم و اراده حقیقی بر ترک محرمات و انجام واجبات داشته باشد. کافی است و این شرط زیاد هم سخت نیست من خودم بارها به آدمهای معمولی، این چله زیارت عاشورا را توصیه کردهام، در چند مورد بعضی از آنها پس از چهار پنج روز آمدند و با خوشحالی و شعف از من تشکر کردند و اعتراف کردند فقط سه چهار روز بوده که این چله زیارت عاشورا را شروع کرده بودهاند که حاجتهایشان به آنها داده شده است.
آیتالله حقشناس معتقد بود که در این چله، بعد از شرط اهتمام بر ترک محرمات و انجام واجبات، بعضی امور توصیه اکید است و بهتر است حتماً رعایت شود:
1- خواندن زیارت، چهل روز پشت سر هم و مستمر باشد.
2- خانمهای محترمه در ایامی خاص که نمیتوانند نمازها را به جای آورند، در آن روزها یکی از نزدیکان و آشنایانشان را راضی کنند به جای آنها این زیارت را به جای آورد تا چله و استمرار چهل روزه منقطع شود.
3- همه زیارت و دیگر اعمال باید یکسره و بدون فاصله خوانده شود؛ یعنی نباید زیارت و اعمالش را تقسیم کرد و بخشی را در ساعتی و بخشی دیگر را در وقتی دیگر انجام داد.
4- کلمات و عبارات صحیح و درست ادا شود.
5- حرف نزدن در بین خواندن زیارت عاشورا (بعضی میگفتند با توجه به طولانی بودن این عمل، در صورت ضرورت ان شاءالله حرفهای ضروری خللی ایجاد نمیکند).
* سایر مسائلی که بهتر است در چله زیارت عاشورا مورد توجه قرار گیرد اما اگر مقدور نشد، ان شاءالله مشکلی نیست:
1- اولین روز از چله زیارت عاشورا، چهارشنبه باشد.
2- این زیارت روزها خوانده شود؛ یعنی از صبح بعد از طلوع آفتاب تا عصر قبل از غروب آفتاب. (بعضیها رعایت این شرط را لازم برشمردهاند).
3- به جز همسر و اعضای خانه، دیگران از این چله باخبر نشوند.
(حاج آقا تأکید میکرد قبل از شروع بهتر است همسر را در جریان بگذارید و او را نیز توجیه کنید تا حد امکان دیگران از این امر مطلع نشوند).
4- در این چهل روز، هر روزه به نیت سلامتی حضرت بقیهالله امام زمان (عج) صدقهای پرداخت شود.
دستورالعمل و شیوه به جای آوردن این چله زیارت عاشورا
این شیوه زیارت عاشورا از دو بخش تشکیل شده است. دومین بخش درست همان روشی است که در زیارتنامهها و مفاتیحالجنان ذکر شده است. بنابراین فقط اولین بخشی که به طور معمول حداکثر 15 دقیقه طول میکشد، به آن اضافه میشود.
بخش اول:
1- صد مرتبه تکبیر میگویید. (اللهاکبر)
2- لعن و سلامهای زیارت عاشورا را یک بار میخوانید؛ یعنی از «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و ...» تا انتهای «السلام علی الحسین و علی علیبن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین».
(این دو بخش در قسمتهای پایانی زیارت عاشورا قرار دارد و قبل از هر دو بخش نوشته است: پس صد مرتبه میگویی: ... اما شما در این قسمت، این دو فقره معروف به لعن و سلام را فقط یک مرتبه میخوانید).
3- خواندن زیارت عاشورا از ابتدای زیارت تا ابتدای این دو فقره لعن و سلام.
4- خواندن دو رکعت نماز به نیت هدیه به حضرت اباعبدالله الحسین (ع).
5- دوباره صد مرتبه تکبیر گفتن.
بخش دوم:
خواندن زیارت عاشورای امام حسین (ع) به همان روشی که در مفاتیح الجنان آمده است؛ یعنی زیارت عاشورا را از ابتدا تا انتها با همان صد لعن و صد سلام که در متن زیارت مکتوب است میخوانید. به هیچ وجه دو رکعت نمازی را که بعد از زیارت وارد شده است، یادتان نرود؛ زیرا این دو رکعت نماز، از اجزای زیارت عاشورای امام حسین (ع) محسوب میشود و باید خوانده شود.
برچسبها:
برچسبها:
واژه زنادقه جمع زندیق است. این کلمه ریشه فارسی دارد و در اصل «زند دین » زن دین بود. مزدکیان (1) خود را زند دین می نامیدند. طریحی در مجمع البحرین می نویسد: زنادقه گروهی ازمجوسیان بودند. سپس این کلمه برهر ملحدی در دین استعمال گردید. (2)
در بین مردم چنین شهرت یافته که زندیق کسی است که به هیچ دینی پای بند نیست و قائل به دهر است. و درحدیث آمده است: زنادقه همان دهریه هستند که می گویند: نه خدایی وجود دارد و نه بهشت وجهنمی. دهر است که ما را می میراند. (3) از گفت و گوی امام موسی بن جعفر(ع) با هارون الرشید بر می آید که زندیق به کسی گفته می شود که خدا و رسولش را رد کند و به جنگ با آن هابپردازد. (4)
اولین کسی که ملحد گشته و زندیق شد ابلیس بود. (5)
ملحدین و دهریان مناظرات و گفت وگوهایی با پیامبر اسلام(ع)داشتند که علامه طبرسی درکتاب الاحتجاج (6) به بخشی از آن هااشاره کرده است:
امام صادق(ع) مناظراتی طولانی و گفت وگوهای بسیاری با ابن ابی العوجاء، ابوشاکر دیصانی، زندیق مصری و برخی دیگر از سران زنادقه داشت و به عقاید انحرافی آن ها پاسخ می داد. پیش از آن که به برخی از گفت وگوهای آن حضرت با زنادقه اشاره کنیم، نگاهی به افکار دو نفر از سران زنادقه می افکنیم:
رهبران زنادقه
یکی از رهبران زنادقه، عبدالکریم بن ابی العوجاء است. وی ازشاگردان حسن بن ابی الحسن بصری بود و بر اثر افکار انحرافی که داشت، از دین و توحید منحرف شد. (7)
ابن ابی العوجاء با چند نفر از دهریون در مکه پیمان بست تا باقرآن معارضه کنند. او در یکی از سفرهای خود به مکه، هنگامی که با عظمت امام صادق(ع) در بین مردم مواجه می شود، از روی کینه وحسد داوطلب می شود تا به نمایندگی از ابن طالوت، ابن الاعمی وابن المقفع; امام را در نزد مردم شرمنده کند اما با پاسخ کوبنده امام صادق(ع) مواجه و سرافکنده می شود و مفتضحانه به نزددوستان خود برمی گردد. وی سرانجام به دستور منصور، توسطفرماندار کوفه محمدبن سلیمان به زندان افتاد. گروهی نزدمنصور رفتند و به شفاعت او برآمدند. منصور به درخواست آن هاپاسخ مثبت داد و در نامه ای به فرماندار، دستور آزادی ابن ابی العوجاء را صادر کرد. پیش از آن که نامه به کوفه برسد،منصور دستور داد تا ابن ابی العوجاء را گردن بزنند. ابن ابی العوجاء هنگام مرگ گفت: اکنون بیمی از کشته شدن ندارم، زیرامن چهارهزار حدیث جعل و حلال را حرام و حرام را حلال نموده ام ودر ماه رمضان شما را به روزه خواری کشانده ام و در روز عید فطروادار به روزه گرفتن کرده ام. (8)
ابوشاکر یکی دیگر از رهبران زنادقه است که افکار انحرافی اش بسیاری از مسلمانان را دچار شبهه و شک و تردید کرد. وی قائل به خدای نور و خدای ظلمت بود.
ابوشاکر گفت وگوهای بسیاری با یاران امام صادق(ع) داشت. او درمدینه با امام صادق(ع) مناظره و گفت وگو کرد که نتیجه اش شکست علمی و رسوایی بود. (9)
مناظره هشام با ابوشاکر دیصانی
هشام بن الحکم می گوید: روزی ابوشاکر دیصانی به من گفت: آیه ای در قرآن است که باعث تقویت نظر و اندیشه ماست. گفتم: این آیه کدام هست؟ ابوشاکر گفت: (هوالذی فی السماء اله وفی الارض اله) (10) ; اوست که در آسمان خداست و در زمین خدا. هشام می گوید: متحیر ماندم که در جواب او چه پاسخی بدهم. ایام حج فرارسید و روانه خانه خدا شدم. با امام صادق(ع) ملاقات و عرض کردم که ابوشاکر چنین می گوید و برداشت او را از آیه بیان کردم. امام صادق(ع) فرمود: این سخن، سخن زندیق است. هرگاه نزد او رفتی، ازاو بپرس: نامت در کوفه چیست؟ او خواهد گفت: فلان. بگو: نامت دربصره چیست؟ بازهم همان نام را تکرار می کند. بگو: خدای ما نیزچنین است. خدای ماهم در آسمان «اله » است و هم در زمین «اله ».
هشام می گوید: (به کوفه) برگشتم و بدون هیچ توقفی، نزد ابوشاکررفتم. آنچه امام صادق(ع) به من گفته بود، از او پرسیدم. ابوشاکر که در مانده شده بود و جوابی نداشت، گفت: این سخن (طرزاستدلال) از حجاز به این جا آمده است. (11)
مناظره امام صادق(ع) با ابوشاکر دیصانی
هشام بن الحکم می گوید: روزی ابو شاکر دیصانی نزد امام صادق(ع)رفت و گفت: ای جعفر بن محمد! مرا بر معبودم راهنمایی و دلالت کن. امام صادق(ع) فرمودند: بنشین! در این هنگام کودک خردسالی پیش آمد که در دستش تخم پرنده ای بود. کودک با تخم بازی می کرد.امام صادق(ع) تخم پرنده را از بچه گرفت. سپس با اشاره به تخم پرنده، به دیصانی فرمود: این دژی است پوشیده که پوست ضخیمی دارد. در زیر این پوست ضخیم، پوست نازکی وجود دارد و زیر آن پوست نازک، مایعی طلایی و مایعی نقره ای در کنار هم، بدون این که با هم مخلوط شوند، وجود دارد ... کسی نمی داند که آن تخم پرنده برای آفرینش نر خلقت شده است یا برای آفرینش ماده. هنگام شکسته شدن تخم پرنده صورت های فراوان، چون: طاووس، کبوتر و خروس از آن بیرون می آید.آیا فکر نمی کنی که برای این آفرینش مدبری هست؟!
هشام می گوید: دیصانی مدتی سرش را به زیر انداخت و درفکر فرورفت. سپس سربرداشت و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و انک امام و حجه من الله علی خلقه و انا تائب مما کنت فیه » (12)
شهادت می دهم که معبودی جز خدا نیست، خداوند یکتاست و شریک ندارد و شهادت می دهم که محمد بنده خدا و فرستاده خداست و تورهبر و حجت از سوی خداوند برای بندگان هستی و من از گذشته خودبازگشت می کنم.
مناظره امام صادق(ع) با ابن ابی العوجاء
عبدالکریم بن ابی العوجاء بارها درباره مسائل گوناگون با امام صادق(ع) گفت وگو کرد.
مرحوم کلینی برخی از مناظرات وی با امام صادق(ع) را نقل کرده است. اینک یکی از مناظرات را ذکر می کنیم:
راوی گوید: روز دیگر ابن ابی العوجاء برگشت و در مجلس امام صادق(ع) خاموش نشست و دم نمی زد. امام فرمود: گویا آمده ای که بعضی از مطالبی را که در میان داشتیم تعقیب کنی. گفت: همین راخواستم. ای پسر پیغمبر! امام به او فرمود: تعجب است از این که تو خدا را منکری و به این که من پسر رسول خدایم گواهی دهی!! گفت: عادت مرا به این جمله وادار می کند؟ امام فرمود: پس چراسخن نمی گویی؟ عرض کرد: از جلال و هیبت شما است که در برابرتان زبانم به سخن نیاید. من دانشمندان را دیده و با متکلمین مباحثه کرده ام; ولی مانند هیبتی که از شما به من دست دهد، هرگز به من روی نداده است. فرمود: چنین باشد ولی من در پرسش را به رویت باز می کنم. سپس به او توجه کرد و فرمود: تو مصنوعی یا غیرمصنوع؟ عبدالکریم بن ابی العوجاء گفت: ساخته نشده ام. امام فرمود: برای من بیان کن که اگر ساخته شده شده بودی، چگونه می بودی؟ عبدالکریم مدتی سر به گریبان شده، پاسخ نمی داد و باچوبی که در مقابلش بود ور می رفت و می گفت: دروازه پهن، گود،کوتاه، متحرک و ساکن همه اینها صفت مخلوق است. امام فرمود: اگربرای مصنوع صفتی جز این ها ندانی باید خودت را هم مصنوع بدانی;زیرا در خود از این امور حادث شده می یابی. عبدالکریم گفت: ازمن چیزیپرسیدی که هیچ کس پیش از تو نپرسیده و کسی بعد از توهم نخواهد پرسید. امام فرمود: فرضا بدانی در گذشته از تونپرسیده اند، از کجا می دانی که در آینده نمی پرسند؟ علاوه براین،سخن و گفتار خود را نقض کردی، زیرا تو معتقدی که همه چیز ازروز اول مساوی و برابر است، پس چگونه چیزی را مقدم و چیزی راموخر می داری؟ ای عبدالکریم! توضیح بیشتری برایت دهم: بگو بدانم اگر تو کیسه جواهری داشته باشی و کسی به تو گوید: در این کیسه اشرفی هست و تو بگویی نیست. او به تو بگوید: اشرفی را برای من تعریف کن. و تو اوصاف آن را ندانی، آیا تو می توانی ندانسته بگویی اشرفیدر کیسه نیست؟ گفت: نه. امام فرمود: جهان هستی که درازا و پهنایش از کیسه جواهر بزرگتر است. شاید در این جهان مصنوعی باشد زیرا که تو صفت مصنوع را از غیر مصنوع تشخیص نمی دهی. عبدالکریم درماند.... سال بعد، بار دیگر با امام درحرم مکی برخورد. یکی از شیعیان به حضرت عرض کرد: ابن ابی العوجاء مسلمان شده؟ امام فرمود: او نسبت به اسلام کور دل است، مسلمان نشود. چون ابن ابی العوجاء چشمش به امام افتاد،گفت: ای آقا و مولای من! امام فرمود: برای چه این جا آمدی؟ گفت: برای عادت تن و سنت میهن و برای این که دیوانگی و سرتراشی وسنگ پرانی مردم را ببینم. امامفرمود: ای عبدالکریم! تو هنوزبرسرکشی و گمراهیت پا برجایی؟ عبدالکریم رفت سخنی بگوید که امام(ع) فرمود: در حج مجادله روانیست و عبایش را تکان داد وفرمود: اگرحقیقت چنان باشد که توگویی که چنان نخواهد بود.ما و تو رستگاریم و اگر حقیقت چنان باشد که ما می گوییم، مارستگاریم و تو در هلاکت. (13)
مناظره امام صادق(ع) با زندیق مصری
هشام بن الحکم می گوید: زندیقی از مصر به قصد دیدار با امام صادق(ع) رهسپار مدینه شد. زندیق وقتی به مدینه رسید که آن حضرت مدینه را به قصد مکه ترک کرده بود. زندیق که در مصر آوازه علم و اخلاق امام صادق(ع) را شنیده بود، شیفته دیدار آن حضرت بود.بدین خاطر با این که خسته بود، لحظه ای درنگ نکرد و روانه مکه شد. هشام می گوید: امام صادق(ع) در حال طواف بود که زندیق مصری نزد آن حضرت آمد. من همراه امام صادق(ع) بودم. زندیق مصری سلام کرد. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ زندیق گفت: عبدالملک. امام پرسید: کنیه ات چیست؟ گفت: ابوعبدالله. امام فرمود: این کدام ملک و پادشاه است که تو بنده او هستی؟ آیا از پادشاهان زمین است یا از پادشاهان آسمان؟ پسرت بنده خدای آسمان است یابنده خدای زمین؟ هشام می گوید: مرد مصری سکوت کرد. امام فرمود: حرف بزن. بازهم او سکوت اختیار کرد. امام فرمود: هرگاه از طواف فارغ شدم، نزد ما بیا.
طواف امام پایان یافت. زندیق نزد حضرت آمد و در مقابل امام نشست. امام به او فرمود: آیا می دانی که زمین زیر و رویی دارد؟زندیق گفت: آری. امام فرمود: تاکنون به زیر زمین رفته ای؟ زندیق گفت: نه. امام فرمود: آیا می دانی در زیر زمین چیست؟ زندیق گفت: نمی دانم. گمان می کنم چیزی زیر زمین نیست. امام فرمود: گمان چیزی جز عجز و درماندگی است... آیا به سوی آسمان بالا رفته ای؟او گفت: نه.امام فرمود: آیا می دانی در آن جا چیست؟ او گفت:نمی دانم. امام فرمود: آیا به سوی مشرق و مغرب رفته ای و ماورای آن ها را زیرنگاهت قرار داده ای؟ زندیق گفت: نه. امام فرمود: بسی جای تعجب است که نه به مشرق رفته ای، نه به مغرب، نه به درون زمین، نه به آسمان بالا و نه خبری از آن جا داری تا بدانی درآنجا چیست؟ و در عین حال، تو منکر آن چه که در این مکان هاست هستی؟! آیا هیچ عاقلی چیزی را که نمی داند منکر می شود؟ ! زندیق مصری گفت: تاکنون هیچ کس با من این گونه سخن نگفته است. امام فرمود: پس تو از این جهت در شک و تردید هستی؟!
زندیق گفت: شاید چنین باشد. امام فرمود: ای مرد! بدان! هیچ گاه آن که نمی داند برآن که می داند حجت و دلیلی ندارد. هرگز جاهل حجتی برعالم ندارد. ای برادر مصری! گوش کن که با تو چه می گویم!آیا نمی بینی که آفتاب، ماه، شب و روز به افق درآیند؟ اما یکی بر دیگری سبقت نمی گیرد. آن ها می روند و بر می گردند، و در این رفت و آمد مجبور و مضطر هستند; زیرا جایی جز جای خودشان ندارند. آن ها اگر می توانستند که برنگردند چرا بر می گردند؟ اگرمضطر نبودند چرا شب، روز نمی گردد و روز، شب نمی شود؟ به خداسوگند! ای برادر مصری! آنچه را که شما به آن عقیده دارید و دهرمی نامید اگر آن ها را می برد پس چرا برمی گرداند و اگر آن ها برمی گرداند پس چرا آن ها را می برد؟! آیا نمی بینی که آسمان برافراشته شده و زمین نهاده شده است، به گونه ای که نه آسمان به زمین می افتد و نه زمین بر روی کرات زیرین خود سرازیر می شود؟ به خدا سوگند، خالق و مدبر آن ها خداست.
زندیق مصری تحت تاثیر استدلال های امام صادق(ع) قرار گرفت ومسلمان شد. امام صادق(ع) به هشام دستور داد تا تعالیم اسلام رابه او بیاموزد. (14)
مناظره ای دیگر
هشام می گوید: زندیقی نزد امام صادق(ع) آمد و با آن حضرت مناظره کرد. قسمتی از سخنان امام صادق(ع) به زندیق این بود:
این که می گویی خدا دوتاست، از دو حال خارج نیست: یا هردو قدیم و قویند و یا هردو ضعیفند و یا یکی نیرومند و دیگری ضعیف است.اگر هردو نیرومندند پس چرا یکی از آن ها دیگری را دفع نمی کندتا در اداره جهان هستی تنها باشد. قدرت خدا باید برتر از همه قدرت ها باشد. اگر قدرتی در برابر خداوند یافت شود، نشانه عجز وناتوانی خداوند است، و اگر یکی را قوی و دیگری را ضعیف پنداری،گفتار ما ثابت شود که خدا یکی است، به علت ناتوانی و ضعفی که در دیگری آشکار است. اگر بگویی که خدا دو تاست، از دو حال خارج نیست: یا هردو در تمام جهات برابرند و یا از تمام جهات مختلف ومتمایزند، چون ما امر خلقت را منظم می بینیم و فلک را درگردش وتدبیرجهان را یکسان; و شب و روز و خورشید و ماه را مرتب. درستی کار و تدبیر و هماهنگی آن، دلالت کند که ناظم یکی است. علاوه برآن، لازم است میانه ای بین دو خدا قائل شوی تا تمایز بین آن هامشخص شود. بنابراین خدای سومی باید وجود داشته باشد. و اگرادعا کنی که سه خدا وجود دارد، برتو لازم می شود که خدایان پنج گانه ملتزم شوی، چون بین خدایان سه گانه باید تمایز باشد. بدین ترتیب شماره خدایان بالا می رود و به بی نهایت می رسد. (15)
زنادقه همانند دیگر گروه های کژاندیش درباره توحید و خداشناسی شبهه افکنی می کردند و در سست کردن عقاید دینی مردم و رواج فسادو بی دینی در امت اسلامی سعی می نمودند. آنان همواره با عکس العمل شدید امام صادق(ع) و پاسخ کوبنده اش روبه رو می گشتند.
برچسبها:
حضرت صادق علیه السلام ششمین پیشوای شیعیان جهان در 17 ربیع الاول سال 83 ه . ق در مدینه منوره دیده به جهان گشود . پدر بزرگوارش حضرت امام محمد باقر علیه السلام و مادر گرامی اش ام فروه، دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر می باشد . اسم آن حضرت جعفر و کنیه اش ابو عبدالله و ابو اسماعیل و القاب شریفش صادق، صابر، فاضل و طاهر است (1) .
امامت آن حضرت که همزمان با شهادت پدر ارجمندش از سال 114 شروع شد، با حکومت 5 تن از خلفای اموی و عباسی به ترتیب هشام بن عبدالملک (نهمین خلیفه اموی)، ابراهیم بن ولید (دهمین خلیفه اموی) و مروان بن محمد آخرین خلیفه اموی (126- 132) و عبد الله سفاح (اولین خلیفه عباسی) و ابوجعفر منصور دوانیقی (دومین خلیفه عباسی) مصادف بود . آن بزرگوار در 25 شوال سال 148 ه . ق در سن 65 سالگی توسط منصور دوانیقی مسموم شد، در مدینه منوره به شهادت رسید و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد .
امام صادق علیه السلام در مدت 34 سال امامت پربرکت خویش نقش شایسته ای در گسترش فرهنگ حیاتبخش اسلام انجام داد . آن حضرت با استفاده از فرصت بدست آمده در عصر خویش (درگیری و نزاع میان بنی امیه و بنی عباس) وسیعترین دانشگاه اسلامی را پی ریزی نمود; در دانشگاه آن حضرت حدود چهار هزار نفر شاگرد پرورش یافتند که برخی از آنان از رهبران فکری تشیع به شمار می آیند . هشام بن حکم، عبد الله بن ابی جعفر، هشام بن سالم، محمد بن مسلم، مفضل بن عمر و جابر بن حیان از آن جمله اند .
کوفه یکی از مهم ترین کانون های تجمع پرورش یافتگان دانشگاه جعفری علیه السلام بود . حسن بن علی بن زیاد وشاء که از شاگردان امام رضا علیه السلام است نقل می کند که: در مسجد کوفه 900 نفر استاد حدیث مشاهده کردم که همگی از جعفر بن محمد علیه السلام حدیث نقل می کردند (2) . در مکتب آن حضرت نه تنها شیعیان بلکه غیر شیعیان نیز حضور می یافتند . پیشوایان چهارگانه اهل سنت با واسطه یا مستقیما از امام صادق علیه السلام بهره برده اند .
آن حضرت شاگردان خویش را بر اساس ذوق و استعداد آنان تقسیم نموده و در همان رشته تشویق و تعلیم می نمود . و این گونه بود که مکتب تشیع در اثر تلاش های فرهنگی امام صادق علیه السلام به صورت چشم گیری گسترش یافت و به اکثر قلمروهای اسلامی رسید و بسیاری از مسلمانان در آن دوران طلایی به مکتب اهل بیت علیهم السلام گرویدند .
آن حضرت با استفاده از وضعیت موجود وکلای متعددی را در مناطق مختلف مستقر نمود و توسط پرورش یافتگان مکتب خویش دستور العمل های فردی، اخلاقی و اجتماعی را به مسلمانان آموزش داد و مکتب اهل بیت علیهم السلام را با زیباترین و محکمترین دلائل به جهان اسلام معرفی نمود .
رهنمودهای راهگشای آن حضرت در زمینه های سلوک فردی و اجتماعی، معاشرت با دیگران، برخورد با نسل نو و جوانان، مسائل حقوقی، آداب ازدواج، موضعگیری در مقابل حکومت ها و سیاستمداران زمان، آموزه های علمی، تربیتی، پزشکی و ده ها موضوع دیگر، زینت بخش صفحات زندگی آن حضرت و برگ زرینی در تاریخ شیعه می باشد . در این نوشتار گزیده ای از سخنان آن حضرت را در بیان ویژگی های مورد انتظار از شیعیان و مؤمنان حقیقی گرد آورده و به علاقمندان حضرتش تقدیم می داریم . بدیهی است که این ها همه ویژگی ها و صفات پیروان اهل بیت علیهم السلام نیست و بیان همه آن ها نیازمند یک کتاب مستقل می باشد .
استقامت و پایداری
بدون تردید پشتکار و پایداری در راه هدف، از عوامل پیروزی و توفیق انسان به شمار می رود . کسانی در زندگی به خواسته ها و آرزوهای خود نائل گشته اند که در راه آن نهایت تلاش و استقامت را نموده اند . امام صادق علیه السلام یکی از مهم ترین نشانه های شیعه را استقامت در راه حق می داند و رسیدن به سعادت حقیقی را در گرو این خصیصه پسندیده قلمداد می کند و می فرماید: «لو ان شیعتنا استقاموا لصافحتهم الملائکة ولاظلهم الغمام ولاشرقوا نهارا ولاکلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم، ولما سالوا الله شیئا الا اعطاهم (3) ; اگر شیعیان ما در راه حق استقامت ورزند فرشتگان آسمان با آنان دست می دهند، ابرها [ی رحمت] بر سر آنان سایه می افکنند و سیمایشان همانند روز روشن می درخشد و از زمین و آسمان روزی می خورند و هیچ خواسته ای از خداوند نخواهند داشت مگر اینکه خدای متعال به آنان عطا می کند .»
عظمت نفس و دوری از ذلت
شخصیت هرکس در گرو عزت نفس اوست . انسان به عزت نفس و تکریم شخصیت از همه چیز حتی از آب و غذا بیشتر نیازمند است، چرا که رنج گرسنگی و تشنگی برطرف می شود اما تحقیر شخصیت و آزردگی روح و روان به این سادگی رفع نمی شود و چه بسا که تا آخر عمر انسان را بیازارد . خداوند متعال انسان را عزیز آفریده و هیچگاه به او اجازه تحقیر دیگران و یا شخصیت خویش را نداده است . این سخن در مورد پیروان مکتب تشیع از اهمیت ویژه ای برخوردار است . آنان طبق رهنمود امام صادق علیه السلام هیچگاه نباید خود را ذلیل کنند، بلکه باید از کارهای تحقیرآمیز و ذلت آور اجتناب نمایند . آن حضرت شیعیان را از کسالت، تنبلی، دست درازی به سوی دیگران، طمع کاری، زیاده طلبی و سایر امور ذلت آور مبرا می داند و می فرماید: «شیعتنا لا یهرون هریر الکلب ولا یطمعون طمع الغراب . . . ولا یسالون لنا مبغضا ولو ماتوا جوعا (4) ; شیعیان ما [از فرط ذلت] همانند سگ زوزه نمی کشند و مانند کلاغ طمع نمی کنند . . . آنان هیچگاه به سوی دشمنان ما دست [ذلت] دراز نمی کنند گرچه از گرسنگی بمیرند .»
خداوند متعال نیز تن دادن به کارهای ذلت آور را از صفات منافقین شمرده و عزت را منحصر به ذات خویش می داند: «بشر المنافقین بان لهم عذابا الیما الذین یتخذون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین ایبتغون عندهم العزة فان العزة لله جمیعا» (5) ; «به منافقان بشارت ده که عذاب دردناکی در انتظار آن هاست . همان ها که کافران را بجای مؤمنان دوست خود انتخاب می کنند . آیا عزت [و آبرو] را نزد آنان می جویند با اینکه همه عزت ها از آن خداست؟»
زهد و ساده زیستی
از آنجا که دلبستگی به دنیا و تعلقات آن مانع رسیدن به کمال حقیقی است، نیک مردان الهی همیشه زهد و قناعت را در متن برنامه خود دارند و ساده زیستی، بی پیرایگی و پرهیز از جلوه های دنیوی و دل نبستن به مظاهر دنیا و زرق و برق آن از شاخص ترین ویژگی های آنان است . مطمئنا آنان این شیوه پسندیده را از زندگی پیامبران، اولیاء الهی و عالمان عارف آموخته اند . پیروان حقیقی اهل بیت علیهم السلام خصلت زیبای زهد و ساده زیستی را از آن گرامیان آموخته و این سخن گهربار امام صادق علیه السلام را همیشه آویزه گوش خود دارند که فرمود: «ان احببت ان تجاور الجلیل فی داره وتسکن الفردوس فی جواره فلتهن علیک الدنیا واجعل الموت نصب عینک ولا تدخر شیئا لغد واعلم ان لک ما قدمت وعلیک ما اخرت (6) ; اگر دوست داری که دردرگاه الهی با خداوند متعال همنشین شوی و در بهشت در جوار حضرت باریتعالی مسکن گزینی، باید دنیا [و مظاهر آن] در نظر تو خوار باشد و مرگ را همیشه نصب العین خود قرار بده و برای خود چیزی ذخیره نکن و بدان آنچه قبلا [از اعمال صالح ] تقدیم داشته ای به حال تو سودمند خواهد بود و از کارهای نیک که انجام آن را به تاخیر انداخته ای ضرر خواهی کرد .»
تلاش برای اصلاح دیگران
از جمله ویژگی های مورد انتظار برای شیعیان راستین، هدایت و اصلاح افراد منحرف به طریق صحیح می باشد . آنان نه تنها خود راه حقیقت می پیمایند بلکه از اعماق جان خویش دوست دارند دیگران هم، چنین باشند . پیروان اهل بیت علیهم السلام تنها بدنبال نجات خویش نیستند بلکه شب و روز در اندیشه اصلاح و راهنمایی گمراهان و آلودگان به انواع انحرافات می باشند . آنان با الهام از رهنمودهای پیشوای ششم علیه السلام با بکارگیری شیوه های صحیح و پسندیده به اصلاح افراد می پردازند و با اخلاق نیک در جذب گنه کاران تلاش می کنند و این کلام زیبای رئیس مذهب جعفری را هیچگاه فراموش نمی کنند که فرمود: «لا تقل فی المذنبین من اهل دعوتکم الا خیرا، واستکینوا الی الله فی توفیقهم وسلوا التوبة لهم (7) ; در مورد هم کیشان بدکار خود جز خوبی [و نیکی] چیزی نگو و از خداوند توفیق هدایت و توبه آنان را بخواهید .»
سیره امام صادق علیه السلام نیز در این رابطه می تواند راهگشای شیعیان باشد . آن حضرت هنگامی که متوجه شد، شقرانی (8) (فردی گنه کار و شرابخوار) نمی تواند از دربار منصور دوانیقی سهم خود را دریافت کند، به آنجا رفت و سهم شقرانی را گرفت و به وی تسلیم نمود . آن حضرت هنگام پرداخت وجه به شقرانی با لحنی ملاطفت آمیز و مهربان، خطای وی را به او گوشزد کرده و فرمود: کار خوب از هر کسی خوب است ولی از تو بواسطه انتسابی که به ما اهل بیت داری خوبتر و زیباتر است و کار بد از هر کسی بد است، ولی از تو به خاطر همین انتساب، زشت تر و قبیح تر است . امام صادق علیه السلام این جمله را فرمود و گذشت . شقرانی با شنیدن این جمله دانست که امام از سر او و گناهش آگاه است و از اینکه امام با این حال به یاری او شتافته و ابراز محبت نمود و با رفتاری کاملا منطقی و پسندیده وی را به گناهش متوجه ساخت، شدیدا نزد وجدان خود شرمسار گشت و خود را ملامت نمود (9) .
امانت و صداقت
از مهم ترین و بارزترین ویژگی های مورد انتظار برای شیعیان و مؤمنان، دو صفت والای امانتداری و راستگویی است . این دو خصلت آنچنان اهمیت دارد که اساس نظم و انسجام و آرامش هر جامعه ای را می توان با تقویت و ترویج آن دو در میان افراد جامعه پی ریزی نمود و مشکلات را حل کرد و سعادت جوامع را تظمین نمود . امام صادق علیه السلام گذشته از توصیه هایی کلی به عموم شیعیان در این رابطه، به برخی از یارانش در این مورد پیام ویژه می فرستاد . اهتمام آن حضرت به ترویج و احیای این دو ویژگی انسانی واخلاقی در میان شیعیان، جایگاه آن ها را در میان تمام صفات پسندیده و فضائل اخلاقی روشن می سازد .
امام صادق علیه السلام به ابی کهمس فرمود: «اذا اتیت عبد الله فاقراه السلام وقل له: ان جعفر بن محمد یقول لک: انظر ما بلغ به علی عند رسول الله صلی الله علیه و آله فالزمه، فان علیا علیه السلام انما بلغ ما بلغ به عند رسول الله صلی الله علیه و آله بصدق الحدیث واداء الامانة (10) ; هرگاه پیش عبدالله [بن ابی یعفور] رفتی، سلام [مرا] به او برسان و بگو: جعفر بن محمد به تو می گوید: دقت کن در آن چیزی که به وسیله آن علی علیه السلام در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله سرافراز شد [و او را به آن مقامات عالی رساند . ] پس [تو هم ] آن ها را برای خودت لازم بدان [و رفتار خویش را با آن اوصاف زیبا بیارای]، مطمئنا علی علیه السلام با راستگویی و امانتداری در نزد پیامبر صلی الله علیه و آله به آن درجه و عظمت رسید .»
حضرت امام خمینی رحمه الله در شرح این حدیث می فرماید: «هان! ای عزیز! تفکر کن در این حدیث شریف! بین مقام صدق لهجه و رد امانت تا کجاست که علی بن ابی طالب علیهما السلام را بدان مقام بلند رسانید . از این حدیث معلوم می شود که رسول خدا صلی الله علیه و آله این دو صفت را از هر چیز بیشتر دوست می داشتند که در بین تمام صفات کمالیه مولی علیه السلام این دو او را مقرب کرده است و بدان مقام ارجمند رسانده است . جناب صادق علیه السلام نیز در بین تمام افعال و اوصاف، این امر را که در نظر مبارکشان خیلی اهمیت داشته، به ابن ابی یعفور که مخلص و جان نثار آن بزرگوار بوده پیغام داده و سفارش فرموده به ملازمت آن ها . (11) »
حضرت صادق علیه السلام در حدیث دیگری اهمیت این دو صفت را چنین بیان می دارد: «لا تنظروا الی طول رکوع الرجل وسجوده فان ذلک شی ء اعتاده، فلو ترکه استوحش لذلک ولکن انظروا الی صدق حدیثه واداء امانته (12) ; به طول رکوع و سجود شخص ننگرید زیرا به آن عادت کرده و اگر ترک کند به خاطر آن وحشت می کند، بلکه به راستی گفتار و امانتداری او بنگرید .»
آری شیعه راستین را با عبادت و اطاعت های ظاهری نمی توان شناخت بلکه باید در عرصه امتحان، راستی و امانتداری او ثابت شود . چه بسا افرادی که با انجام عبادت های سنگین و اعمال طولانی و ریایی، خود را مؤمن و پیرو اهل بیت علیهم السلام قلمداد می کنند، اما در مقام راستی و امانتداری نمی توانند از عهده آن برآمده و مغلوب شیطان می شوند .
ولایت پذیری
یکی دیگر از ویژگی های شیعیان از منظر حضرت صادق علیه السلام پذیرش ولایت و رهبری امامان معصوم علیهم السلام به عنوان تداوم رسالت نبوی صلی الله علیه و آله می باشد . شیعه حقیقی آنچنان به ولایت اهل بیت علیهم السلام دلبسته است که شادی و حزن، خوشی و ناخوشی و تمام لذائذ و شدائد زندگی را با ولایت و محبت ائمه اطهار علیهم السلام پیوند می زند . محبت اهل بیت علیهم السلام آنچنان در جان و دل وی رسوخ کرده که تمام گفتار، رفتار و کردار او با ملاک ها و معیارهای اهل بیت علیهم السلام سنجیده می شود و آنان به عنوان حجت شرعی برای او هستند .
امام صادق علیه السلام فرمود: «رحم الله شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا وعجنوا بماء ولا یتنا یحزنون لحزننا ویفرحون لفرحنا (13) ; خداوند شیعیان ما را رحمت کند که از زیادی سرشت ما آفریده شده اند و با آب ولایت ما عجین گشته اند . آنان به خاطر اندوه [و غصه های] ما غمناک می شوند و با شادی ما شاد می گردند .»
امام صادق علیه السلام علاوه بر سفارش های مکرر به ولایت پذیری پیروان خویش، در مکتب تربیتی خویش شیعیانی ولایی تربیت نموده و آنان را به این کار تشویق می کرد .
داستان ذیل بیانگر این حقیقت است:
عبدالله بن ابی یعفور یکی از شیعیان مخلص و فداکار است که در پذیرش ولایت ائمه اطهار علیهم السلام اسوه ای کامل و نمونه ای بارز برای تمام شیعیان می باشد . او با همه عظمت علمی و موقعیت اجتماعی که در میان قوم خود داشت، در برابر فرمان امام علیه السلام تسلیم محض بود . در این مورد داستان مشهوری از وی نقل شده که نهایت اخلاص و اطاعت وی را از ائمه اطهار علیهم السلام نشان می دهد . وی روزی در حضور پیشوای ششم علیه السلام نشسته بود و از وجود حضرتش بهره مند می شد . عبدالله، ضمن ارائه سخنانی به امام علیه السلام کلامی را اظهار نمود که مورد عنایت حضرت قرار گرفت . این سخن وی که از عمق جان و منتهای ایمان وی ریشه می گرفت می تواند درسی زیبا و الگویی مناسب برای تمام پیروان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام باشد .
او به امام صادق علیه السلام عرضه داشت: «والله لو فلقت رمانة بنصفین فقلت هذا حرام وهذا حلال لشهدت ان الذی قلت حلال، حلال; وان الذی قلت حرام، حرام; فقال: رحمک الله، رحمک الله (14) ; سوگند به خدا! اگر اناری را از وسط دو نصف کنی و بفرمایی که نصف آن حلال و نصف دیگرش حرام است، مطمئنا گواهی خواهم داد که: آنچه را گفتی حلال، حلال است و آن نصفی را که فرمودی حرام، حرام است [و هیچگونه چون و چرا نخواهم کرد . ] امام صادق علیه السلام فرمود: خدا تو را رحمت کند، خدا تو را رحمت کند .»
شهرت گریزی
مؤمن و شیعه واقعی بر این باور است که کار و عمل انسان باید برای جلب رضایت حضرت حق باشد و به غیر از این عمل وی ارزش حقیقی نخواهد داشت . کسانی که برای خوشایند دیگران و جلب رضایت آنان - که در مسیر حق نیستند - تلاش می کنند، کاری بیهوده و عبث انجام می دهند . اساسا خودپرستی با خداپرستی در تضاد است . از منظر امام صادق علیه السلام عمل ریایی که برای خشنودی خداوند متعال نبوده و تنها برای ارضای نفس و یا خوشایند دیگران انجام می گیرد، نزد خداوند عالم پشیزی ارزش ندارد . آن وجود گرامی در یک سخن بلیغ فرمود: «کل البر مقبول الا ما کان رئاء (15) ;تمام نیکی ها پذیرفته می شود مگر اعمالی که بخاطر ریا [و نشان دادن به دیگران] انجام گرفته باشد .»
پیشوای ششم در توضیح سخن خویش به عبدالله بن جندب (16) می فرماید: «لا تتصدق علی اعین الناس لیزکوک، فانک ان فعلت ذلک فقد استوفیت اجرک، ولکن اذا اعطیت بیمینک فلا تطلع علیها شمالک (17) ; هیچگاه صدقه [و کارهای نیک] را جلو چشم مردم انجام مده به قصد اینکه تو را [مردی] پاکیزه انگارند، که اگر به این [سخن] عمل کنی اجر و پاداش خود را به نحو کامل دریافت خواهی کرد، ولی [به خاطر داشته باش] که اگر با دست راست خود بخشش می کنی دست چپ خود را مطلع نساز . (18) »
رسیدگی به خانواده
توسعه دادن به زندگی خانوادگی و خوشرفتاری با اعضای خانواده یکی دیگر از ویژگی های مورد انتظار برای مؤمن و شیعه کامل می باشد . پیرو حقیقی امام صادق علیه السلام هیچگاه نسبت به خانواده خود، تنگ نظر، سخت گیر و بدرفتار نیست . او تلاش می کند که به نحو شایسته ای با همسر و فرزندان خود معاشرت نماید و در صورت امکان به رفاه و امور معیشتی خانواده گسترش دهد .
امام صادق علیه السلام می فرماید: «ان عیال المرء اسراءه فمن انعم الله علیه نعمة فلیوسع علی اسرائه فان لم یفعل اوشک ان تزول تلک النعمة (19) ;اعضای خانواده یک مرد [همانند اسیر اویند . پس هر کسی که خداوند متعال نعمتی به او عطا کند، باید به خانواده [و زیردستان] خود گشایشی در زندگی ایجاد کند که اگر چنین نکند ممکن است این نعمت از دست او خارج شود .»
در روایتی دیگر امام صادق علیه السلام شیعیان را به خوشرفتاری با خانواده سفارش نموده و آنرا موجب طولانی شدن عمر می داند و می فرماید: «من حسن بره فی اهل بیته زید فی عمره (20) ; هر کس با خانواده خود خوشرفتاری نماید عمرش طولانی خواهد شد .»
رعایت ادب در معاشرت با دیگران
ادب و مواظبت بر فضائل اخلاقی از بزرگترین سرمایه های معنوی برای هر انسان محسوب می شود .
انسان با رعایت آداب اخلاقی و اجتماعی جایگاه خود را در جامعه تحکیم بخشیده و دل ها را به سوی خود جذب می کند . دوست و دشمن، افراد با ادب را ستوده و از اعماق جان به آنان به دیده احترام می نگرند .
امام صادق علیه السلام رعایت اصول اخلاقی و توجه به آداب انسانی را از ویژگی های مکتب تشیع دانسته و آن را بر شیعیان راستین امری ضروری و لازم می شمارد و می فرماید: «لیس منا من لم یوقر کبیرنا ولم یرحم صغیرنا (21) ; شیعه ما نیست کسی که بزرگترها را احترام نکند و به کوچکترها ترحم ننماید .»
همیاری با برادران دینی
تعاون و همیاری در بین پیروان اهل بیت علیهم السلام گذشته از اینکه موجب نزدیکی دل ها و ایجاد انس و محبت می شود، از مهم ترین عوامل اقتدار و تحکیم ارتباط در میان آنان می باشد .
آنان با کنار گذاشتن اختلاف نظرها و سلیقه های مختلف و احترام به همدیگر در پیشبرد و نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام نهایت سعی خود را مبذول می دارند . شیعیان حقیقی با دوری از هوای نفس و رد خواست های شیطانی مخالفین مکتب متعالی تشیع، با همدیگر مانوس شده و در راه ترویج معارف اسلامی و آموزه های اهل بیت علیهم السلام تلاش می کنند . امام صادق علیه السلام در این مورد به یکی از یاران خود می فرماید: «بلغ معاشر شیعتنا وقل لهم: لا تذهبن بکم المذاهب، فوالله لا تنال ولایتنا الا بالورع والاجتهاد فی الدنیا ومواساة الاخوان فی الله (22) ; به شیعیان ما برسان و بگو: مبادا گروه ها [ی منحرف ] شما را اغفال کنند، به خدا سوگند! به ولایت ما اهل بیت نمی توان رسید مگر با تقوی و تلاش در دنیا و همکاری با برادران دینی در راه خدا .»
دوری از مجالس گناه
یکی از عوامل تاثیر گذار در روح و روان انسان محیط اطراف اوست . عوامل انحرافی از جمله محفل های آلوده و اجتماعات ضد ارزشی که افراد گنهکار و فاسد آن ها می گردانند، تاثیرات فراوانی را در افراد شرکت کننده باقی می گذارد و آنان خواهی نخواهی همرنگ با اهل فسق و فجور و معصیت می شوند .
بدین جهت امام صادق علیه السلام مؤمنین را از شرکت در این محافل نهی کرده و آنان را از رفتن به چنین مکان هایی برحذر می دارد، مگر اینکه برای تغییر وضعیت موجود باشد . آن حضرت می فرماید: «لا ینبغی للمؤمن ان یجلس مجلسا یعصی الله فیه ولا یقدر علی تغییره (23) ; برای مؤمن شایسته نیست که در مجلسی بنشیند که در آن معصیت خداوند انجام می شود و او توانایی تغییر آن را ندارد .»
استفاده از فرصت ها
فرصت های بدست آمده در زندگی کم است و سریعا از دست انسان خارج می شود . انسان موفق کسی است که از هر فرصت بدست آمده - گرچه کوتاه مدت باشد - برای رسیدن به هدف خویش بهره گیرد . پیشوای ششم در این زمینه به پیروان خود فرمود: «من انتظر عاجلة الفرصة مؤاجلة الاستقصاء سلبته الایام فرصته، لان من شان الایام السلب وسبیل الزمن الفوت (24) ; هر کس [در فرصت های بدست آمده که کوتاه و گذرا هستند] به انتظار فرصت های کاملتری در آینده بنشیند، روزگار آن فرصت [کوتاه] را نیز از او خواهد گرفت; چرا که عادت روزگار سلب [فرصت ها] و روش زمانه از دست رفتن است .»
تلاوت قرآن
قرآن کلام الهی، و جلوه ای از قدرت و علم و حکمت پروردگار است و آیات نورانی آن نشانگر عظمت خداوند متعال می باشد . قرآن برنامه زندگی یک مسلمان و معارف آن گنجینه ای بی پایان است . قرآن عهدنامه ای میان خداوند و مردم می باشد .
امام صادق علیه السلام با اشاره به این عهدنامه گرانبها، به مسلمانان سفارش می کند که هر روز پنجاه آیه از این کتاب را تلاوت کنند: «القرآن عهد الله الی خلقه، فقد ینبغی للمرء المسلم ان ینظر فی عهده وان یقرء منه فی کل یوم خمسین آیة (25) ; قرآن عهدنامه خداوند متعال به انسان ها می باشد، برای مسلمان شایسته است که به این عهدنامه بنگرد و در هر روز پنجاه آیه از آن را تلاوت کند .»
آن حضرت در سخن دیگری به کیفیت تلاوت و آداب قرائت قرآن پرداخته و فرمود: «علیکم بالقرآن! فما وجدتم آیة نجابها من کان قبلکم فاعملوا به، وما وجدتموه هلک من کان قبلکم فاجتنبوه (26) ; بر شما باد تلاوت قرآن، پس هر آیه ای یافتید که کسانی قبل از شما [با عمل به آن ] نجات یافته اند، شما هم به آن عمل کنید و هر آیه ای را مشاهده کردید که بیانگر عوامل هلاکت [و نابودی ] پیشینیان است، شما هم از آن [عوامل ] پرهیز کنید .»
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
نحوه شهادت امام رضا (ع)
پاسخ: اين سوال دو بخش دارد كه به بررسي آنها مي پردازيم:
1)نحوه شهادت امام رضا عليه السلام
در باب شهادت ايشان تقريباً تمام علماي شيعه و عده زيادي از علماي اهل سنت قائلند كه آن حضرت مسموم و شهيد شده اند.
امّا اينكه كيفيت اين عمل چگونه بوده است؟ روايات چندي وجود دارد كه به آنها اشاره مي كنيم. روايتي را شيخ مفيد از عبدا... بن بشير نقل كرده كه عبدا... گفت: مأمون به من دستور داد كه ناخنهاي خود را بلند كنم... سپس مرا خواست و چيزي به من داد كه شبيه تمر هندي بود و به من گفت: اين را به همة دو دست خود بمال... سپس نزد امام رضا ـ عليه السّلام ـ رفت و به من دستور داد كه انار براي ما بياور من اناري چند حاضر كردم و مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار، من فشردم و مأمون آن آب انار را با دست خود به حضرت خورانيد و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از خوردن آن آب انار دو روز بيشتر زنده نماند (شيخ مفيد، همان، ج 2، ص 262ـ261. (
روايت ديگري را شيخ مفيد از محمد بن جهم ذكر كرده كه مي گويد: «حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ انگور دوست مي داشت پس قدري انگور براي حضرت تهيه كردند. در حبه هاي آن به مدت چند روز سوزنهاي زهرآلود زدند. سپس آن سوزنها را كشيده و به نزد آن بزرگوار آوردند... آن حضرت از آن انگورهاي زهرآلود بخورد و سبب شهادت ايشان شد»(همان، ص 262. (
روايتي از اباصلت هروي نيز نقل شده كه مي گويد: مأمون امام رضا ـ عليه السّلام ـ را فراخواند و آن حضرت را مجبور كرد از انگور بخورد آن حضرت به واسطه آن انگور مسموم شد».(فضل بن حسن طبرسي، همان، ص 83ـ82. (
2)آيا امام رضا عليه السلام از شهادت خود باخبر بود؟ اگر امام رضا عليه السلام از شهادت خود باخبر بودند چرا براي شهادت اقدام كردند؟
در جواب از اين پرسش توجه به چند امر ضروري است:
يكم. هر چند امامان معصومعليهم السلام از علم غيب برخوردارند و به وقايع گذشته و حوادث حال و آينده آگاهى دارند؛ اما تكليف آنان مانند ساير افراد بشر، بر اساس علم عادى است و علم غيب براى آنان تكليفى به دنبال نمىآورد. به عنوان مثال، امام براساس علم عادى خود، ميوهاى را پيش روى خود مىبيند كه مانعى از خوردن آن نيست و تناول آن جايز است؛ اگر چه براساس علم غيب، از مسموم بودن آن آگاهى دارد. در تأييد اين مطلب دو دليل ذكر شده است:
الف. عمل براساس علم غيب، در برخى از موارد با حكمت بعثت پيامبران و نصب امامان منافات دارد؛ زيرا در اين صورت، جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد و ساير افراد بشر، از وظايف فردى و اصلاحات اجتماعى - به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غيب و عمل بر اساس علم خدادادى - سر بازخواهند زد.
ب. عمل دائمى براساس علم غير عادى، موجب اختلال در امور است؛ زيرا مشيت و اراده غالب خداوند به جريان امور، بر اساس نظام اسباب و مسببات طبيعى و علم عادى نوع بشر تعلق گرفته است. به همين جهت پيامبر و ائمهعليهم السلام براى شفاى بيمارى خود و اطرافيانشان، از علم غيب استفاده نمىكردند. شايد يكى از حكمتهاى ممنوع بودن تمسّك به نجوم، تسخير جن و ...براى غيبگويى و كشف غيرعادى حوادث آينده نيز همين اختلال در امور باشد.(صافى گلپايگانى، معارف دين، ج1، ص121.)
دوّم. هر چند بر طبق روايات فراوان، امامانعليهم السلام نسبت به حوادث گذشته، آينده و حال علم و آگاهى دارند؛(اصول كافى، ج1، «باب ان الائمهعليهم السلام يعلمون علم ماكان و ما يكون ...» و بحارالانوار، ج16،باب 14.) اما از رواياتى ديگر استفاده مىشود كه اين علم به صورت بالفعل نيست بلكه شأنى است؛ يعنى، هرگاه اراده كنند و بخواهند كه چيزى را بدانند، خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد كرد: «اذا اراد الامام ان يعلم شيئاً اعلمه اللَّه ذلك»؛( اصول كافى، ج1، «باب ان الائمه اذا شاؤا ان يعلموا علموا» و بحارالانوار، ج 26، ص 56، 116و117.؛) «هر گاه امام اراده كند كه چيزى را بداند، خداوند او را آگاه خواهد كرد».
پس علم غيب امامعليه السلام شأنى است؛ نه فعلى و براساس همين نكته، ممكن است نسبت به نحوه شهادت خود با همه جزئيات آن، علم نداشته باشد؛ چون اراده نكرده كه بداند.(مظفر، محمد رضا، علم امام، ترجمه و مقدمه على شيروانى، ص73؛) قابل ذكر است مرحوم مظفر اين پاسخ را به عنوان يك احتمال ذكر مىكند، ولى آن را نمىپذيرد.
سوّم. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و امامان معصومعليهم السلام تكاليف و وظايفى مخصوص به خود دارند و به همين جهت، آنان در عين اينكه مىدانستند دشمن در فلان جنگ غلبه خواهد كرد، وظيفه داشتند اقدام كنند و يا با اينكه مىدانستند كارى كه انجام مىدهند، منجر به شهادتشان خواهد شد(مثل خوردن ميوه مسموم و يا رفتن حضرت علىعليه السلام به مسجد كوفه در شب نوزدهم رمضان)، اين كارها را انجام مىدادند. اين اعمال براى آنان، وظيفهاى مخصوص بود؛ مثل نماز شب كه براى رسول اكرمصلى الله عليه وآله واجب و براى ساير مسلمانها، مستحب است.
چهارم؛(علامه طباطبايى، الميزان، ج18، ص194). وى اين را به عنوان يك قول نقل كرده است. برخى از اين موارد (مانند خوردن ميوه زهرآلود به وسيله امام موسى كاظمعليه السلام و يا امام رضاعليه السلام) اجبارى و بدون اختيار بوده است. پس با اينكهمىدانستند به اين وسيله به شهادت خواهند رسيد؛ ولى به وسيله دشمن مجبور به خوردن آن شدند و گزينه ديگرى فرا روى آنان نبود. اين پاسخ اگر چه در جاى خود درست است و شواهد تاريخى بر آن مهر تأييد مىزند؛ اما نمىتواند پاسخى براى همه موارد مورد نظر (مانند نحوه شهادت حضرت علىعليه السلام و امام حسن مجتبىعليه السلام) باشد.
پنجم. پاسخ اساسى به اين سؤال در گرو شناخت چگونگى علم غيب امام است. پاسخهاى پيشين نيز اگر بر اساس مطالب آتى تفسير شود، توجيه صحيحى پيدا خواهد كرد. اين بيان متوقف بر ذكر چند مطلب است:
الف. قضا و «قدر» الهى: قدر به معناى حد و اندازه است و مقصود از قدر الهى، اين است كه خداوند براى هر پديده و مخلوقى، ويژگىهاى وجودى خاصى قرار داده است و تحت تأثير علت يا علل خاصى آن را موجود مىگرداند؛ يعنى، پديد آمدن يك شىء از علت خاص و نيز داشتن اوصاف و ويژگىهاى وجودى خاص، قدر آن شىء و حد و اندازه وجودى آن است. به تعبير ديگر، تقدير الهى، همان نظام علت و معلولى حاكم بر جهان هستى است كه هر پديدهاى، معلول علت خاصى است و قهراً اوصاف و خصوصيات وجودىاش، متناسب و برآمده از همان علت است.
«قضا» به معناى قطعى كردن، فيصله دادن و به انجام رساندن كار است و مقصود از قضاى الهى، اين است كه خداوند به هر پديدهاى - با تحقق علت تامهاش - ضرورت وجود اعطا كرده است. تحقّق حتمى معلول، به دنبال تحقّق علت تامه، قضاى الهى است. قضا و قدر الهى در حقيقت از شئون خلق و ايجاد خداوند است و مىتوان آن را به صفت خالقيت برگرداند.
ب. علم الهى به قضا و قدر پديدههاى عالم هستى: خداوند از ازل عالم است به اينكه چه پديدهاى با چه اوصاف و ويژگىهايى، تحت تأثير علت تامّهاش موجود است. علم خداوند به پديدههاى هستى، علم با واسطه (علم به صورت آنها) نيست؛ بلكه خود پديدهها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراين علم خداوند، به حقايق عالم هستى، همان گونه كه در متن واقع موجودند، تعلق مىگيرد. علم خداوند، علم حضورى به واقع عينى است. از سوى ديگر چون در مرتبه وجودى خداوند، زمان و مكان معنا ندارد، علم او به پديدههاى عالم هستى، در بستر زمان نيست؛ بلكه گذشته و حال و آينده يك جا و يكسان نزد او حاضر است. اما براى ما كه موجودات زمانى و محصور به زمان هستيم و تحقق عينى حوادث و پديدهها را از دريچه زمان مىنگريم، برخى از حوادث در گذشته بوده و يا در آينده موجود خواهد شد.
بنابراين علم خداوند به مخلوقاتخويش، بدين معنا است كه حقايق و حوادث هستى، همراه با بستر زمانىشان (گذشته، حال و آينده) يكجا نزد او حاضر است. به همين جهت اين علم خداوند، موجب تغيير آنها نيست. علم خداوند، علم به متن واقع و حضور عين واقع، در نزد او است؛ يعنى، علم او به مخلوقات و پديدههاى هستى، به همان صورت كه در متن واقع موجودند، تعلق مىگيرد.
علم خداوند به افعال اختيارى انسان نيز بر همين منوال است؛ يعنى، خداوند از ازل به افعالى كه براساس اراده و اختيار انسان از او صادر مىشود، علم دارد و علم الهى به اين واقعيات عينى - همان گونه كه در خارج موجودند - تعلق مىگيرد و به همين جهت، اين علم به خودى خود موجب جبر يا تغيير واقع عينى (تحقّق فعل اختيارى به دنبال تحقق علت تامهاش) نمىشود.
ج. علم امام: امام علاوه بر علم عادى - كه براى نوع بشر قابل تحصيل است - از علم لدنى و خدادادى (علم غيب) نيز بهرهمند است. امام به حسب علو رتبه وجودىاش، با لطف و اذن الهى به سرچشمه علم الهى متصل است و از حقايق حوادث عالم - همان گونه كه در متن واقع هستند - آگاه مىباشد؛ يعنى، علم غيب امام، از سنخ علم الهى و متصل به آن منبع است. اين دانش، علم به واقع عينى است و معنا ندارد كه منشأ تغيير در حوادث عالم باشد. براساس علم غيب، حقايق حوادث عالم، از جمله افعال اختيارى خود امام، همراه با علت تامهاش - كه علم عادى و اراده از اجزاى اين علت است - نزد او حاضر است و اين حضور، حضور بىواسطه عين معلوم و واقع عينى نزد امام است.
بر اين اساس، امام حقيقت افعال اختيارى خود را مانند خوردن ميوه مسموم از منظرى بالاتر (منظر علم الهى) مىنگرد. به همين جهت از آنجا كه علم غيب امام، تأثيرى در حوادث عالم ندارد - چون به معناى حضور عين وقايع نزد عالم است - امام عكسالعملى نشان نمىدهد و براساس علم عادى خود عمل مىكند و به همين علت، اين علم براى امام تكليفآور نيست؛ چون علمى موجب تكليف است كه مكلّف بتواند براساس آن علم، منشأ تغيير و تأثير باشد.
افزون بر اين، وقتى امام با لطف و اذن خدا به مرتبه اعلاى كمال و علو وجودى مىرسد و با منبع علم الهى تماس مىيابد، در اوج مقام فنا در ذات حق است. او در اين مقام خود را نمىبيند و خود را نمىپسندد. او فقط خدا را مىبيند و تنها مشيت الهى را مىپسندد. در اين مقام، چون اراده و مشيت او را - براساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر - در تحقّق حوادث و پديدههاى هستى مىيابد، خواستهاى برخلاف آن ندارد. از ديگر سو، تلاش براى تغيير اين حوادث از جمله شهادت خود، قطع نظر از اينكه تأثيرى ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاءاللَّه نيز سازگار نيست. با توجّه به اين جواب، ساير پاسخها نيز مىتواند، توجيه درستى پيدا كند.
پاسخ اول - كه ائمهعليهم السلام را مكلف به علم عادى مىدانست؛ نه علم غيب - چنين مستدل و موجه مىشود؛ كه علم غيب امام، از سنخ علم الهى يعنى علم به واقع عينى است؛ همان گونه كه در خارج محقق مىشود. چنين عملى تأثيرى در تغيير حوادث عالم ندارد و به همين دليل تكليفآور نيست.
پاسخ دوم نيز با توجّه به حقيقت علم امام، كامل مىشود. اينكه علم غيب امام، شأنى است - يعنى هرگاه امام اراده كند كه بداند، مىداند - كاملاً درست است؛ اما جاى اين احتمال هست كه ائمهعليهم السلام با علم شأنى، از كيفيت شهادت خود آگاه بودهاند؛ يعنى اراده كردهاند كه بدانند. روايات متعددى، نيز دلالت بر علم ائمهعليهم السلام به شهادتشان دارد.(اصول كافى، ج1، ص258، ح 1-8)
در پاسخ سوم، اگر مقصود از اينكه تكليف ائمهعليهم السلام با ساير افراد بشر متفاوت است، اين باشد كه خداوند دو سنخ تكليف جعل و تشريع كرده است (يك دسته براى پيامبرصلى الله عليه وآله و امام و يك دسته براى ساير افراد بشر)؛ اين سخن نادرست و غير مطابق با واقع است. تكاليف الهى براساس مصالح و مفاسد آن، تشريع شده و همه افراد بشر - از جمله پيامبر و امام - در آن مشتركاند و به جز چند حكم خاص - كه نبى اكرمصلى الله عليه وآله داشتهاند - بقيه احكام يكسان است.
اما اگر مقصود اين باشد كه علم غيب ائمهعليهم السلام به نحوه شهادتشان، برخلاف علوم عادى بشر، تكليف وجوب حفظ جان از خطر و هلاكت را براى آنان به دنبال نمىآورد، پاسخ صحيحى است. اين مسئله در گرو شناخت حقيقت علم الهى آنان است كه در توضيح آن گذشت.
بنابراين علم ائمهعليهم السلام به آينده، از سنخ علوم عادى نيست و اقدام به امورى كه منجر به شهادت آنان مىشود، خود را در هلاكت انداختن نيست. افزون بر اين درجات و كمالاتى براى امامان مقدر شده كه راه رسيدن به آن، از طريق تحمل همين بلاها و مصايب است.براى توضيح بيشتر ر.ك:
1. طباطبايى، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ج18، ص192؛ ج13، ص72و74؛ ج19، ص92؛ ج12، ص144؛ ج 4، ص28؛
2. همو، معنويت تشيع، مقاله علم امام، ص215؛
3. رشاد، محمد حسين، در محضر علامه طباطبايى، ص121.
4. زندگي سياسي هشتمين امام:جعفر مرتضي حسيني.
5. پيشوايان، سيد كاظم ارفع.
6. حضرت رضا(ع)، فضل الله كمپاني.
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
هشتم شوال سالروز تخريب بقيع
در هشتم شوال سال 1344 هجري قمري قبرستان بقيع به عنوان مهمترين قبرستان اسلام به دست وهابيون تخريب شد.
به گزارش ايسنا در کمتر کشوري به اندازه سرزمين حجاز، آثار مربوط به قرون نخستين اسلام وجود داشته است؛ چرا که زادگاه اصلي اسلام آنجاست و آثار گرانبهايي از پيشوايان اسلام در جاي جاي اين سرزمين ديده ميشود. ولي متأسفانه، متعصّبان خشک مغز وهّابي، بيشتر اين آثار ارزشمند را به بهانه واهي آثار شرک، از ميان بردهاند و کمتر چيزي از اين آثار پرارزش باقي مانده است. نمونه بارز آن، قبرستان بقيع است. اين قبرستان، مهمترين قبرستان در اسلام است که بخش مهمي از تاريخ اسلام را در خود جاي داده و کتاب بزرگ و گويايي از تاريخ مسلمانان به شمار ميآيد.
وضعيت بقيع قبل از تخريب
تا پيش از تخريب و ويراني قبور مطهر بقيع توسط وهابيت متعصب كه براساس معتقدات خود، به تخريب بسياري از آثار تاريخي پرداختند، بر روي قبور پيشوايان و ساير بزرگان اسلام که در مدينه مدفون بودند گنبدها و بناهايي قرار داشت. ائمه بقيع در بقعه بزرگي که به طور هشت ضلعي ساخته شده بود و اندرون و گنبد آن سفيدکاري شده بود مدفون بودند. پس از تسلط وهابيون بر مدينه آنها ضمن تخريب قبور، آثاري که بر روي قبور قرار داشت را نيز از بين بردند. در جريان اين واقعه بارگاه امام حسن مجتبي (ع)، امام سجاد (ع)، امام محمدباقر (ع) و امام جعفر صادق(ع) ويران شد. آنان اضافه بر قبور مطهر ائمه معصومين (ع)، ديگر قبور را هم تخريب كردند كه عبارتند از: قبر منسوب به فاطمه زهرا (س)، عبدالله بن عبدالمطلب و آمنه پدر و مادر پيامبر اسلام، قبر مطهر فاطمه بنتاسد (ع) مادر اميرالمومنين (ع)، قبر مطهر حضرت امالبنين (ع)، قبرعباس عموي پيامبر، ابراهيم پسر پيامبر (ع)، قبر اسماعيل فرزند حضرت صادق (ع)، قبر دختر خواندگان پيامبر (ع)، قبر حليمه سعديه مرضعه پيامبر (ع) و قبور شهداي زمان پيامبر (ع).
نخستين تخريب قبور ائمه بقيع
نخستين تخريب قبور مطهر ائمه بقيع به دست وهابيون سعودي در سال 1220 هجري يعني زمان سقوط دولت اول سعوديها توسط حكومت عثماني روي داد، پس از اين واقعه تاريخي - اسلامي با سرمايهگذاري مسلمانان شيعه و به كار بردن امكانات ويژهاي، مراقد تخريب شده به زيباترين شكل بازسازي شد و با ساخت گنبد و مسجد، بقيع به يكي از زيباترين مراقد زيارتي و در واقع مكان زيارتي - سياحتي مسلمانان تبديل شد.
دومين تخريب بقيع
دومين و در واقع دردناكترين حادثه تاريخي - اسلامي معاصر به هشتم شوال سال 1344 و پس از روي كار آمدن سومين حكومت وهابي عربستان مربوط ميشود؛ سالي كه وهابيون به فتواي سران خود مبني بر اهانت و تحقير مقدسات شيعه، مراقد مطهر ائمه و اهلبيت پيامبر(ص) را مورد دومين هجوم وحشيانه خود قراردادند و بقيع را به مقبرهاي ويران شده و در واقع مهجور و ناشناخته تبديل كردند.
تخريب قبور در مكه، مدينه، جده و كربلا
وهابيون در سال 1343 هجري قمري در مكه گنبدهاي قبر حضرت عبدالمطلب (ع)، ابيطالب (ع)، خديجه (ع) و زادگاه پيامبر (ع) و فاطمه زهرا (ع) و "خيزران" عبادتگاه سري پيامبر (ع) را با خاك يكسان كردند و در جده نيز قبر "حوا" و ديگر قبور را تخريب كردند. در مدينه نيز گنبد منور نبوي را به توپ بستند، ولي از ترس مسلمانان، قبر شريف نبوي را تخريب نكردند آنها همچنين در شوال 1343 با تخريب قبور مطهر ائمه بقيع (ع) اشياء نفيس و با ارزش آن قبور مطهر را به يغما بردند و قبر حضرت حمزه (ع) و شهداي احد را با خاك يكسان و گنبد و مرقد حضرت عبدالله و آمنه پدر و مادر پيامبر (ع) و ديگر قبور را هم خراب كردند.
وهابيون متعصب در همان سال به كربلاي معلي حمله كردند و ضريح مطهرحضرت امام حسين(ع) را كندند و جواهرات و اشياء نفيس حرم مطهر را كه اكثرا از هداياي سلاطين و بسيار ارزشمند و گرانبها بود، غارت كردند و قريب به 7000 نفر از علما، فضلا و سادات و مردم را كشتند. سپس به سمت نجف رفتند كه موفق به غارت نشدند و شكست خورده برگشتند.
منابع:
ناصر مکارم شيرازي، وهابيت بر سر دوراهي
جعفر سبحاني، آيين وهابيت
اصغر قائدان، تاريخ و آثار اسلامي مکه مکرمه و مدينه منوره
علي اصغر رضواني، شيعه شناسي و پاسخ به شبهات
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
بسم الله الرحمن الرحيم
ولادت امام جعفر صادق (ع)
در اينجا به مناسبت ولادت امام ششم حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام)مختصرى از زندگانى و شرح حال و فضائل آن بزرگوار را مى آوريم، به اميد آن كه از الطاف اين بزرگواران در دنيا و آخرت برخوردار باشيم.
تاريخ ولادت امام صادق(عليه السلام)
1 - امام صادق(عليه السلام) در هنگام طلوع فجر روز جمعه 27 ربيع الاول سال 83 هـ ق در شهر مقدس مدينه به دنيا آمدند، پدر آن بزرگوار حضرت امام باقر(عليه السلام)، و مادر آن بزرگوار امّ فروه دختر قاسم بن محمد بن أبى بكر بودند.
حضرت صادق جعفر بن محمد بن على بن الحسين(عليه السلام) از ميان برادران خويش جانشين پدرش حضرت باقر(عليه السلام) بود، و وصى آن جناب بود كه پس از او به امر امامت قيام نمود، و در فضل و دانش سر آمد همه برادران گشت، و از همه آنان نام آورتر، و در قدر و منزلت بالاتر، و در ميان شيعه و سنى مقامش ارجمندتر بود، و به اندازه مردم از علوم آن حضرت نقل كرده اند كه سخنانش توشه راه كاروانيان و مسافران و نام ناميش در هر شهر و ديار زبانزد مردمان گشته، و از هيچ يك از اين خاندان علماء و دانشمندان بدان اندازه كه از آن جناب حديث نقل كرده از ديگرى نقل نكرده اند، و هيچ يك از اهل آثار و ناقلان اخبار بدان اندازه كه از آن حضرت بهره بردند از ديگران بهره گيرى نكردند، زيرا اصحاب حديث كه نام راويان ثقات آن بزرگوار را جمع كرده اند با اختلاف در عقيده و گفتار شماره آن به چهار هزار نفر مى رسد.
و دليل هاى روشن درباره امامت آن جناب به اندازه اى است كه دل ها را حيران كرده و زبان دشمن را از خورده گيرى گنگ و لال ساخته.
اسماء و القاب آن امام صادق(عليه السلام)
2 - نام آن حضرت جعفر و لقب شاخص ايشان حضرت «صادق» است، اگر چه القاب ديگرى همانند فاضل و صابر، و طاهر هم داشته اند، لقب صادق را حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) براى آن حضرت انتخاب فرمودند، مرحوم مجلسى در جلد 47 بحار الانوار صفحه 8 روايتى بدين مضمون نقل كرده است:
«امام زين العابدين(عليه السلام) از پدرش و او از جدش امير المؤمنين(عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: وقتى كه فرزند من جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب متولد شد، او را صادق نام گذاريد، زيرا در اولاد او كسى همنام او خواهد بود كه به ناحق دعوى امامت مى كند، و او را كذاب خواهند گفت.
فضائل و كرامات امام صادق(عليه السلام)
3 - فضائل آن حضرت زياده از آن است كه در اين مختصر احصا شود، لكن براى تيمن و تبرك به بعض آنها اشاره مى كنيم.
مالك بن انس فقيه مدينه مى گويد: نزد امام صادق(عليه السلام) مى رفتم، آن حضرت براى نشستن من متكا مى گذاشت و احترام مى فرمود و ايشان نسبت به من محبت داشت، و اين امر مرا بسيار خوشحال مى كرد و خداى را بر اين نعمت شكر مى كردم. سپس مالك مى گويد: آن حضرت مردى بود كه از سه حال خارج نبود: يا روزه بوده يا در حال نماز، و يا در حال ذكر خداوند، از بزرگان عبادت كنندگان، و در زهد سرآمد بود، از همان هايى كه از خدا خوف و خشيت فراوان دارند.
آن حضرت كثير الحديث، خوش مجلس، پر فايده بود.
هر زمانى كه مى فرمود: «قال رسول الله(صلى الله عليه وآله)» گاهى رنگ آن حضرت كبود، و گاهى زرد مى شد، تا به جايى كه گاهى شناخته نمى شد.
يك سال با آن حضرت به حج خانه خدا رفته بودم، وقتى كه گاه احرام شد، هرچه آن حضرت سعى مى كرد كه تلبيه «لبيك اللهم لبيك» بگويد، صدا در گلوى آن حضرت قطع مى شد و نزديك بود كه از بالاى مركب به زمين بيافتد، به آن حضرت عرض كردم; اى فرزند پيامبر بگو لبيك، زيرا بايد محرم شوى و چاره اى از گفتن نيست، آن حضرت فرمود:
چگونه جسارت كنم و بگويم: «لبيك اللهم لبيك» در حالى كه مى ترسم از آن كه خداوند عزوجل به من بگويد: «لا لبيك و لا سعديك؟» بحار الانوار، ج 47، ص 16
شخصى به نام مفضل بن قيس مى گويد: نزد امام صادق(عليه السلام) رفتم و بعض گرفتارى هايم را به آن حضرت گفتم و از ايشان خواستم كه برايم دعا كند، آن بزرگوار به خادمه خانه فرمود: آن كيسه پولى را كه ابوجعفر منصور براى ما فرستاده بياور، خادمه كيسه را آورد، آن حضرت فرمود: اين كيسه اى است كه در آن چهار صد دينار است، به واسطه آن امور خود را اصلاح كن، به آن حضرت گفتم: فداى شما شوم، قصد من اين نبود، بلكه مى خواستم كه شما برايم دعا بفرماييد، آن حضرت گفت: من به شما دعا هم مى كنم، لكن همه گرفتاريت را براى ديگران باز گو مكن، زيرا خوار مى شوى. بحار الانوار ج 47، ص 34.
هشام بن سالم كه يكى از اصحاب آن حضرت است مى گويد: حضرت صادق(عليه السلام)وقتى شب مى شد كيسه اى برمى داشتند كه در آن نان و گوشت و پول گذاشته بودند، آن را به دوش مى گرفتند و براى فقراء و نيازمندان مدينه مى بردند و بين آنان تقسيم مى كردند، و كسى آن حضرت را نمى شناخت، تا آن كه ايشان از دنيا رفتند و فقراء دريافتند كه آن كسى كه دست كرم او بر سر آنان بوده امام صادق(عليه السلام) بوده است. بحار الانوار، ج 47، ص 38
مسمع بن عبدالملك مى گويد: در منى نزد امام صادق(عليه السلام) نشسته بودم در حالى كه ظرف انگورى در مجلس بود كه از آن مى خورديم. سائلى آمد و چيزى خواست، امام صادق(عليه السلام) خوشه انگورى به او داد. سائل گفت: به انگور نيازى ندارم، اگر پول بود! حضرت فرمود: خدا كار تو را بگشايد، شخص فقير رفت و سپس برگشت و گفت: خوشه انگور را بدهيد، حضرت فرمود: خدا كار تو را بگشايد و چيزى به او نداد. سپس شخص ديگرى آمد، امام(عليه السلام) سه دانه انگور به او داد، آن شخص سائل گرفت و گفت: سپاس خداوند دو جهان را كه مرا روزى داد.
امام صادق(عليه السلام) به او فرمود: بايست، سپس دو دست خود را از انگور پر كرد و به او داد، آن مرد گرفت و مثل دفعه قبل حمد خداى را به جاى آورد، امام(عليه السلام)دوباره او را امر به ايستادن كرد و به خادم فرمود: چقدر پول همراه دارى، نزد خادم بيست درهم يا نزديك به اين مبلغ بود، آن بزرگوار آن پول را به شخص سائل دادند، او گرفت و گفت:
سپاس خداى را، اين نعمت از توست به تنهايى، و شريكى براى تو نيست، امام(عليه السلام)او را امر به توقف فرمود، و سپس پيراهنى كه در بر داشت بيرون آورده به او داد و فرمود اين لباس را بپوش، او هم پوشيد و گفت: سپاس خداوندى را كه مرا پوشانيد و مستور نموده اى ابا عبدالله خداوند ترا جزاى خير دهد و سپس رفت، راوى مى گويد اين شخص جز اين دعايى براى امام صادق(عليه السلام) نكرد، و ما گمان مى كرديم كه اگر براى خود آن حضرت دعا نكرده بود، بلكه فقط خداوند را سپاس مى گفت حضرت مرتب به او بخشش و احسان مى كردند، زيرا هر وقت حمد خداوند را به جاى مى آورد حضرت چيزى به او مى دادند. بحار الانوار ج 47، ص 42. و از اين روايت به خوبى فهميده مى شود كه امامان معصوم(عليهم السلام) چه اندازه توجه به حضرت پروردگار داشته و در مقابل عظمت او خاضع بوده اند.
همچنان كه در روايت ديگر وارد شده است كه امام صادق(عليه السلام) در نماز قرآن تلاوت مى كرد، تا آن كه غش كرد، وقتى كه به حالت عادى برگشت كسى پرسيد: چه چيز باعث اين حالت براى شما شد؟ آن حضرت فرمود: من مرتب آيات قرآن را تكرار مى كردم تا آن كه حالى براى من پيدا شد كه گويا قرآن را رو در رو از كسى كه آن را فرستاده مى شنيدم. بحار الانوار، ج 47، ص 58
شمه اى از كلمات امام صادق(عليه السلام)
الف: از سخنان آن حضرت است كه فرمود: اين گونه نيست كه هر كس قصد چيزى را كرد توانايى بر آن پيدا كند، و نه هر كه توانايى انجام كارى پيدا كرد موفق بدان شود، و نه هر كس موفق شد آن را درست به دست آورد، پس هر گاه قصد و توانايى و رسيدن به هدف همه با هم فراهم شد، آنگاه اسباب سعادت فراهم شده است. ارشاد شيخ مفيد(رحمه الله)، ج 25، ص 197.
ب: و در باب توبه فرموده اند: به تأخير انداختن توبه از فريفتگى به دنياست، و بسيارى امروز و فردا كردن از حيرت و سرگردانى است، و بهانه جويى بر خدا موجب هلاكت است، و پافشارى و تكرار در گناه به علت ايمنى از مكر خدا است، و ايمن نشوند از مكر خدا جز زيانكاران.
ج: و از سخنان آن حضرت(عليه السلام) در وادار كردن مردم به دقت نظر در دين خدا و شناختن دوستان او است كه مى فرمايد: نيك نظر و دقت كنيد در آنچه نادانى آن بر شما جايز و روا نيست، و براى خود خير انديشى كنيد، و بكوشيد در به دست آوردن آنچه در ندانستن آن بهانه و عذرى از شما پذيرفته نيست، زيرا در دين خدا اركانى است كه با جهل به آن اركان كوشش در عبادت سودى ندارد، و هر كه آن ها را شناخت معتقد و متدين به آنها شد ميانه روى در عبادت به او زيان نزدند (مقصود شناختن امام و امامت است كه كوشش در عبادت بدون شناسايى امام سودى ندارد، و ميانه روى در عبادت با معرفت به امام زيانى ندارد) و براى هيچ كس راهى به شناسايى اركان دين نيست جز آن كه خداوند توفيق عنايت فرمايد.
د: و از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: همه دانش مردم را در چهار چيز يافتم،، اول: اين كه پروردگار خود را بشناسى، دوم: اين كه آنچه درباره تو انجام داده بدانى، سوم: اين كه آنچه از تو خواسته است بشناسى، چهارم: آنكه بدانى چه چيز تو را از دينت بيرون مى برد.
معارف واجبه از اين چهار قسم بيرون نيست زيرا نخستين چيزى كه بر بنده واجب است شناختن پروردگارش مى باشد، و چون دانست كه خدايى دارد واجب است كارهايى كه خدا درباره اش انجام داده بداند، و چون آن را دانست نعمت خدا را شناخته است، و چون نعمت خدا را در وجود خويش شناخت واجب است شكر آن را انجام دهد، و چون بخواهد شكر آن نعمت را به جا آورد لازم است خواسته خدا را بداند كه با انجام دادن آن پيرويش كند، و چون پيروى خدا بر او واجب شد بايد بداند چه چيز است كه او را از دين خدا بيرون برد تا از آن اجتناب ورزد، و در نتيجه اطاعت خدا و شكر نعمت هاى او را از روى اخلاص انجام خواهد داد.
وفات امام صادق(عليه السلام)
حضرت امام صادق(عليه السلام) در بيست و پنجم شوال سال 148 هـ ق در حالى كه 65 سال از عمر مبارك آن حضرت گذشته بود از دنيا رحلت فرمود، و در قبرستان بقيع در كنار پدر و جد و عموى خود امام مجتبى(عليه السلام) به خاك سپرده شد. و بنابر روايتى پس از آزار و اذيت زياد آن حضرت به وسيله عوامل منصور دوانيقى با سم به شهادت رسيد.
خداوند همه ما را از شيعيان آن حضرت قرار دهد.
وصيت و سفارش امام صادق(عليه السلام) به شيعيان و دوستداران آن حضرت
شخصى به نام خثيمه از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: به دوستان ما سلام برسان، و آنان را به تقوى و عمل نيك سفارش كن، و بگو كه اشخاص سالم از بيماران عيادت كنند، و ثروتمندان به فقرا سركشى كنند، زندگان مردگان را به خانه قبر بدرقه و تشييع كنند، و افراد به خانه هاى يكديگر رفت و آمد داشته باشند و گفتگوى علوم دينى را برنامه خود قرار دهند، زيرا اين باعث ماندگارى امر ما «ولايت و امامت» است، خداوند بيامرزد بنده اى را كه امر ما را احياء كند. اى خثيمه آنان را آگاه كن كه ما در برابر فرمان خدا كارى براى آنان نمى توانيم انجام دهيم مگر آن كه عمل صالح داشته باشند، زيرا ولايت ما جز با پرهيزكارى حاصل نمى شود و شديدترين عذاب در قيامت براى مردمى است كه عدل و نيكى را براى مردم ستوده و خود به راهى ديگر رفته است.
شخص ديگرى مى گويد: به امام صادق(عليه السلام) گفتم: مرا وصيت كن، حضرت فرمود: تو را به تقواى الهى و پرهيز كارى، و عبادت، و سجده طولانى، و اداى امانت، و راستگويى، و خوش همسايگى وصيت مى كنم، زيرا سرلوحه برنامه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)همين بوده است، و بعد فرمود: در بين فاميل صله رحم به جا آوريد، مريض ها را عيادت كنيد، در تشييع جنازه هاى مؤمنين شركت كنيد، براى ما زينت باشيد و باعث سرشكستگى ما نشويد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
برچسبها:
برچسبها:
باسمه تعالی
ولادت پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در شهر مکه، واقع در منطقه حجاز، در شبه جزیره عربستان متولد شدند. زمان ولادت ایشان مقارن با دوران جاهلیت بود.
دوران جاهلیت تقریباً از 200 سال قبل از بعثت، تا زمان بعثت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را دوران جاهلی میگویند؛ و منظور از جاهلیت انجام هر عمل خلاف و نادرست است که از روی جهل باشد. عرب صحرانشین به صورت جدی پایبند به دین خاصی نبوده و ظاهربین و مادی بوده است. اعراب شهرنشین هم معمولاً بتپرست بوده و بتهایی از سنگ و چوب و خرما را میپرستیدند، که گاهی در هنگام فقر همین بتها را آرد کرده و میخوردند. رسم دخترکشی در میان آنها امری عادی بوده و جنگ و نزاع میان قبایل به صورت یک سنت معمول درآمده بود. اعتقاد به ارواح در میان آنها رواج داشته و توهم و خرافات در زندگی آنها تأثیر گذاشته بود. ولی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، بت پرستی را برانداخت و زندگی عرب را که یکسره غرور و تعصب بود، جاهلیت خواند و محکوم کرد. آزادیهای بیحد آنها را با گسترش اخلاق و عفت محدود کرد و از آنها که همیشه با هم نزاع میکردند، مردمی متحد پدید آورد.
قبیله قریش و نیاکان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم): قبیله قریش که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از میان آنها بپاخاست، یکی از بانفوذترین قبایل عرب بوده و بعد از اسلام نیز تا قرنها بر جهان اسلام حکومت کرده است. بیشتر شهرت قریش مربوط به "قصی بن کلاب" جد چهارم پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است. "عبدمناف" فرزند قصی، جد سوم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، از نجابت و خوشرفتاری خاصی با مردم برخوردار بود. "هاشم" جد دوم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز جزو چهرههای درخشان قریش بود، و فرزند او "عبدالمطلب"، جد اول پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از نامیترین و عاقلترین افراد عرب در زمان خود به شمار میرفت. او بود که چاه زمزم را که پر شده بود حفر کرد و وظیفه آب دادن به حاجیان و رسیدگی و پذیرایی از آنها به او رسید. نسل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت اسماعیل (علیه السلام) رسیده که همه آنها حنیف یعنی یکتاپرست بودهاند. عبدالله، پدر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کوچکترین پسر عبدالمطلب، در میان قریش از لحاظ زیبایی و حجب و حیا مشهور بود. او با آمنه (سلام الله علیها) دختر وهب که به پاکی و عفت معروف بود ازدواج کرد. عبدالله برای تجارت به شام رفت و در راه بازگشت از شام بیمار شد و در مدینه بستری گردید. او در سن 25 سالگی در مدینه وفات یافت. بدین ترتیب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز هفدهم ربیع الاول عام الفیل (مطابق سال 580 میلادی) در شهر مکه متولد گردید. عام الفیل، یعنی سالی که فردی به نام ابرهه به دستور پادشاه حبشه (نجاشی) با سپاه زیادی تصمیم به ویران کردن خانه خدا گرفت. ولی قبل از انجام این عمل دستهای از پرندگان که با منقار و پاهای خود، سنگهایی را حمل میکردند در بالای سر سپاه ظاهر شدند و این سنگها را روی سر سپاهیان ریختند که باعث از بین رفتن سپاه شد. در روزی که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به دنیا آمدند، گفتهاند که: 1- تمام بتها به رو، بر زمین افتادند. 2- ایوان کسری در آن شب به لرزه درآمد و چهارده کنگره آن ریخت. 3- دریاچه ساوه که سالها آن را میپرستیدند خشک شد. 4- در بیابان سماوه که سالها کسی در آن آب ندیده بود، آب جاری شد. 5- آتشکده فارس که هزار سال خاموش نشده بود، خاموش شد. 6- تختهای پادشاهان جهان سرنگون شد. 7- در همان شب، نوری از سرزمین حجاز تابید و تا مشرق ادامه پیدا کرد و ...
آمنه (سلام الله علیها) در زمان بارداری میگفت که هرگز احساس نکرده که باردار شده و هیچگاه باری سنگین همچون زنان دیگر را در خود نیافته است. گفتهاند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در هنگام متولد شدن پاکیزه و تمیز بود و خون و چیزهای دیگر به همراه او از شکم مادر خارج نشد. همینطور میگویند زمانی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) متولد شد سر به سوی آسمان بلند کرد و سپس برای خداوند تبارک و تعالی سجده نمود. آمنه (سلام الله علیها) میگوید در هنگام ولادت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، کسی به او گفته بود که او سرور آدمیان را به دنیا آورده است، پس او را "محمّد" بنامد. وقتی عبدالمطلب از این جریان اطلاع یافت، گوسفندی را کشت و گروهی از بزرگان قریش را دعوت کرد و در آن جشن نام پیامبر را محمد یعنی ستوده شده قرار داد. ادامه مطالب در مورد زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در قسمتهای بعدی ادامه خواهد یافت. |
برچسبها:
سخنرانى حضرت زينب (س) در كوفه
روز تـاريـخـى دهـم محرم الحرام سال 61 هجرى كه مطابق با دهم اكتبر 680 ميلادى بود، سـپـرى شد. با گذشت شب ، آفتاب روز شنبه ، يازدهم محرم از جانب مشرق هويدا گرديد. پـسـر سـعـد، اجـسـاد كـشـتـگان خود را كفن كرده و پس از خواندن نماز بر آنان ، همه را در گـودالى بـه خـاك سـپرد، ولى بدن پاره پاره شهدا را همچنان در زير آفتاب رها كرد و به همراه سپاهيان خود و اسرا، به سوى كوفه روان شد، همينكه به دروازه كوفه رسيد، قاصدى از طرف ((ابن زياد)) به وى گفت : امروز اسرا را بيرون شهر نگهدار.
هدف ((عبيداللّه )) از اين كار اين بود كه زمينه را جهت ورود آنان آماده كند؛ زيرا مردم كوفه از خـواب غـفـلت بيدار شده بودند و از جنايتى كه در صحراى كربلا به وقوع پيوسته بود،بى نهايت خشمگين شده و مستعد انقلاب و قيام بودند.
بـالا خـره روز دوازدهم محرم در حالى كه 72 سر بر بالاى نيزه جلوه گرى مى كرد و در پـيـشـاپـيـش كـاروان اسـيـران حـركـت داده مـى شـد، اسـراى اهل بيت طهارت را، وارد كوفه كردند.
((شـمر بن ذى الجوشن )) غرق در سرور و شادمانى ، پيشاپيش همه ، اسب تازان پيش مى رفت و پيوسته به اطرافيان خود دستور مى داد كه مواظب نظم مردم باشند. گروه زيادى از زن و مـرد و كـودك ، اطـراف مـسير اسرا جهت تماشا ايستاده بودند، عدّه اى كه از جريان اطـلاع داشـتـنـد، گـاه گـاهى با همراه خود چيزى مى گفتند، يكى زمزمه مى كرد اينان قبلاً گـفـتـه بـودنـد يـك نـفـر خـارجـى بـر يـزيـد قـيـام كـرده كـه او را كـشـتـه و اهـل بـيـت او را اسـيـر كـرده انـد، مـگـر آن سـر كـه بـر بـالاى نيزه است سر حسين بن على عـليـهـمـاالسـّلام يـسـت ، آن ديـگـرى ((حـبيب )) است و آن هم مسلم بن عوسجه آن ديگرى و آن ديگرى و... همه آشنا هستند. مگر اين اسرا همه از خاندان پيغمبر و دوستان آنان نيستند؟ آيا آل رسول ، خارجى هستند؟
ابن زياد چرا چنين جنايت بزرگى را مرتكب شد؟ راستى مگر خود مردم كوفه ، حسين عليه السّلام را به قيام بر عليه يزيد دعوت نكردند؟ پس چرا برخلاف عهد و پيمان خويش ، شـمـشـير بر وى كشيدند و چنين كار زشتى را انجام دادند و سپس زن و فرزندش را اسير كـردنـد؟ مـگـر آن زن كـه بر پشت آن شتر بى جهاز قرار گرفته ، ((زينب كبرى )) دختر عـلى عـليـه السـّلام آن ديـگـرى كه بر روى آن شتر بى جهاز ديگر است ، زينب صغرى ، ((كلثوم )) نيست .
اى واى بـر مـا مـردم كوفه ! اگر خداوند به واسطه بى حرمتى و جسارتى كه نسبت به خاندان رسولش روا شده ما را به عذابى سخت گرفتار كند به كجا مى توان روى آورد؟
بـا وجـود سـربـازان مـسـلّحـى كـه اطـراف و جـوانـب را زيـر نـظـر داشـتـنـد وهـمـه راكـنـتـرل مـى كـردنـد، از ايـن قـبـيـل زمـزمـه هـا و درگـوشـى سـخـن گـفـتـنـهـا زيـاد رد و بـدل مـى شـد و اشـك حـسـرت و نـدامـت از ديـده مـردان و زنـان و كـودكـان ، سـرازير بود. تـمـاشاچيان ، گاه و بيگاه ، آهسته و زير لب مى گفتند: تف بر شما مردمان پست وگرگ صـفـت ! كـه جگرگوشه رسول خدا را كشتيد و زنان و فرزندانش را مانند اسيران رومى و غـيـره همراه خود حركت مى دهيد! رفته رفته تپيدن دلها به صورت ناله و افسوس و بالا خره به شكل گريه شديد و زارى و اندوه ، خودنمايى كرد و صداى گريه و ناله همه جا را فرا گرفت ، ناگهان زينب كبرى ، قافله سالار اسرا و رشيده ايام ، فرياد زد:((ساكت شويد)).
هـمـه او را مـى شـنـاخـتـند، او دختر على عليه السّلام بود و سالها در همين كوفه كنار آنان زنـدگـى كـرده بـود و بـعـد از وفـات فـاطـمـه ، مـدت پـنـجـاه سـال بـود كـه اوليـن شـخـصـيـت زن اسلام به حساب مى آمد، اما اكنون مانند اسيران با او رفتار مى شود.
همه و همه به احترام حضرتش سكوت اختيار كردند، حتى صداى زنگ شتران نيز قطع شد (1) و سـكـوتـى مـرگـبـار هـمه جا را فرا گرفت كه ناگهان شير زن عالم رشادت به سخن آمد و گفت :
((ثُمَّ قالَتْ اءَلْحَمْدُ للّهِِ وَالصَّلوةُ عَلى اءَبِى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الْطَيْبينَ الاَْخْيارِ
اءَمّا بَعْدُ:
يا اءَهْلَ الْكُوفَةِ!
يا اءَهْلَ الْخَتْلِ وَالْغَدْرِ وَالْخذْلِ وَالْمَكْرِ!
اءَتَبْكُونَ فَلا رَقَاءَتِ الدَّمْعَةُ وَلا هَداءَتِ الزَّفْرَةُ
فَإ نَّما مَثَلُكُمْ كَمَثلِ الَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اءَنْكاثا
تَتَّخِذُونَ اءَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ
اءَلا وَهَلْ فيكُمْ إ لاّ الصَّلَفُ الْنَّطَفُ وَالصَّدْرُ الشَّنَفُ وَالْكَذِبُ وَمَلَقُ
الاْ مآءِ وَغَمْرُ الاَْعْداءِ اءَوْ كَمَرْعىً عَلى دِمْنَةٍ اءَوْ كَقِصَّةٍ عَلى مَلْحُودَةٍ
اءَلاسـآءِ مـاقـَدَّمـَتْ لَكـُمْ اءَنـْفـُسـُكـُمْ اءَنْ سـَخـِطَ اللّهُ عـَلَيْكُمْ وَفِى الْعَذابِ اءَنْتُمْ
خالِدُونَ.
اءَتَبْكُونَ وَتَنْتَحِبُونَ اءَخى ؟
اءَجَلْ وَاللّهِ فَابْكُوا فَإ نَّكُمْ اءَحْرِيآءُ بِالْبُكاءِ
فَابكُوا كَثيرا وَاضْحَكُوا قَلْيلاً
فَقَدْ بُليتُمْ بِعارِها وَمُنيتُمْ بِشَنارِها
وَلَنْ تَرْحُضُوها بِغَسْلٍ بَعْدَها اءَبَدا
وَاءَنّى تَرْحُضُونَ قَتْلَ سَليلِ خاتَمِ النُّبُوَّة
وَمَعْدِنِ الرِّسالَةِ
وَسَيِّدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ
وَمَلاذِ حَرْبِكُمْ وَمَعاذِ حِزْبِكُمْ
وَمَقَرِّ سِلْمِكُمْ
وَاءَساسِ كَلِمَتِكُمْ
ومَفْزَعِ نازِلَتِكُمْ
وَمَنارِ حُجَّتِكُمْ
وَمِدْرَةِ سُنَّتِكُمْ
وَالْمَرْجِعِ عِنْد مَقالَتِكُمْ.
اءَلاساءَ ما قَدَّمْتُمْ لاَِنْفُسِكُمْ
وَسآءَ ما تَذَرُونَ لِيَوْمٍ بَعْثِكُمْ
وَبُعْدا لَكُمْ وَسُحْقا وَتَعْسا تَعْسا ونَكْسا نَكْسا
لَقَدْ خابَ السَّعْيُ وَتَبَّتِ الاَْيْدي وَخَسِرَتِ الْصَّفْقَةُ
فَبُؤ تُمْ بِغَضَبٍ مِنَاللّهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الْذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ.
وَيْلَكُمْ يا اءَهْلَ الْكُوفَةِ!
اءَتَدْرُونَ اءَيَّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَيْتُمْ
وَاءَيَّ عَهْدٍ نَكَثْتُمْ
وَاءَىَّ كَريمَةٍ لَهُ اءَبْرَزْتُمْ
وَاءَيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ
وَاءَىَّ حُرْمَةٍ لَهُ هَتَكْتُمْ
لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إ دّا تَكادُ الْسَّمواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ
وَتَنْشَقُّ الاَْرْضُ وَتَخِرُّالْجِبالَ هَدّا
لَقَدْ جِئْتُمْ بِها شَوْهاءَ خَرْقاءَ صَلْعآءَ عَنْقآءَ فَقْمآءَ كَطِلاعِ الاَْرْضِ وَمِلاْ الْسَّمآءِ.
اءَفَعَجِبْتُمْ اءنْ مَطَرَتِ السَّماءُ دَما؟
وَلَعَذابُ الاْ خِرَةِ اءَخْزى وَهُمْ لا يُنْصَرُونَ
فَلا يَسْتَخِفَّنَّكُمُ الْمَهْلُ
فَإ نَّهُ عزَّوَجَلَّ لا يَخْفِرهُ الْبِدارُ
وَلا يُخافُ عَلَيْهِ فَوْتُ الثّارِ وَإ نَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ ...)).
يـعـنـى :((سـپـاس بـر خـداونـد مـتـعـال و درود بـر مـحـمـد صـلّى اللّه عـليـه و آله رسـول خـدا و آل او پاكان و اخيار. اما بعد: اى مردم كوفه ! اى مردم نيرنگباز و فريبكار! اى بـى وفـايـان پـيـمـان شـكـن ! آيـا بـر ما سرشك ريخته ، گريه مى كنيد؟! آيا بر ما افـسـوس مـى خـوريد؟! اى كاش ! هميشه اشكتان جارى باشد و ناله شما آرام نگيرد؛ زيرا چـشـمـان مـا گـريـان و جـان مـا شـراره انـگـيـز اسـت . شـمـا مـثـل آن زنـى مـى مـانـيد كه رشته خويش را خوب مى تابد و پس از آن ، هرچه بافته به ناگاه بازگشايد، شما نيز با مكر و حيله و نيرنگ ، ابتدا رشته خود را محكم بسته و پس از آن بـاز گـشـوديد. در بين شما غير از دروغ و خودستايى و فساد و دشمنى چيز ديگرى وجـود نـدارد. شـمـا مـثـل كنيزان ، تملق مى گوييد و مانند دشمنان ، نيرنگ مى ورزيد. شما درست گياهى را مى مانيد كه در مزبله اى روييده يا نقره اى كه زينت قبور شده است .
بـه راسـتـى كـه تـوشه بدى جهت جهان ديگر خويش اندوخته ايد؛ زيرا خداى را به خشم آورده و عـذاب جـاويـد را براى خويش آماده كرديد. آيا پس از آنكه ما را كشتيد، به حالمان گريه مى كنيد؟!
به خدا قسم ! كه به گريه كردن سزاواريد، فراوان گريه كنيد و اندك بخنديد؛ زيرا شـمـا لكـه نـنـگ ابـدى را بـر دامـن خـود آلوده كـرديد كه به هيچ آبى هرگز پاك نشود. چـگـونـه كـشـتـن جـگـرگـوشـه خـاتـم پـيـامـبـران و مـعـدن رسـالت و سـيـد جـوانـان اهـل بـهـشـت ، مـلجـاء و پـنـاهـگـاه نـيـكـوكـارانـتـان را تـلافـى خـواهـيـد كـرد؟! در هـرحـال و هـر حـادثـه اى بـه او پـناه مى برديد و سنّت شما را جارى مى ساخت ، در موقع احـتـجـاج بـا دشـمـنـان ، هـادى شـمـا بـود، در هـنـگـام نـاراحـتـى ، بـدو متوسل مى شديد و او بزرگ و گوينده شما بود. و احكام شريعت را از وى آموختيد. اى مردم ! بد گناهى را مرتكب شديد و براى روز قيامت خويش بد اندوخته اى ذخيره كرديد. هلاكت و مـرگ از آن شـما باد! كوشش شما ديگر فايده اى نخواهد داشت . دستهاى شما بريده باد! كـه زيـان و ضـرر بـراى خـويـش بـه بار آورديد، به خسران دنيا و آخرت دچار شديد و مستحق عذاب الهى گرديديد و خوارى و فقر بر شما غلبه كرد.
واى بـر شـمـا اى مـردم كوفه ! آيا مى دانيد كه از پيامبر خدا چه جگرى را شكافتيد و چه خـونـى را از او بـه زمـيـن ريـخـتـيـد؟! و چه پيمانى را شكستيد؟! و چه حرمتى از پيامبر را نـاديـده گـرفـتـيـد؟! و چـگـونـه پرده نشينان عصمت را بى پرده ، بيرون افكنديد و به اسارت كشيديد؟!
اى مـردم ! بيدادى بزرگ و كارى بى نهايت قبيح انجام داديد نزديك است از كار زشت شما آسـمـانـهـا شـكافته شوند و زمين از هم پاره شود و كوهها فرو ريزند رسوايى و زشتى كـار شـنـيـع شـمـا، آسـمـان و زمـيـن را فـرا گـرفـت ، آيا تعجب مى كنيد كه از آسمان خون بـاريـدن گـرفت (2) ، ولى بدانيد كه عذاب آخرتتان سخت خواركننده تر و رسـوا كـننده تر خواهد بود. و كسى شما را كمك نخواهد كرد و اين مهلتى كه خدا به شما داده ، هـرگـز عـذاب شـمـا را تـخـفـيـف نـخـواهـد داد؛ زيـرا خـداونـد عـزّوجـل ، هيچگاه در كيفر گناهكاران شتاب نخواهد كرد و بيم ندارد كه هنگام انتقام بگذرد، بدانيد كه پروردگار شما در كمين و به انتظار گناهكاران است ...)). (3)
سـخـنـان دخـتـر عـلى بـن ابـيـطالب و پرورش يافته خاندان فصاحت و بلاغت و سرچشمه رشـادت و مـكـارم اخلاق ، همچنان ادامه داشت و گفتارش ، شنوندگان را تحت تاءثير قرار داده بـود كـه زنـان و مردان از فرط اندوه ، با صداى بلند مى گريستند و غوغاى عجيبى بـرپـا شـده بـود. هـمـه دريافته بودند كه عبيداللّه بن زياد چه لكه ننگ بزرگى بر صفحه تاريخ از خود به يادگار گذاشت .
-----------------------------------
1ـ نـاسـخ التـواريـخ ، زنـدگـانـى حـضـرت زيـنـب ، ج 1، ص 281. منتهى الا مال ، ج 1، ص 484. ترجمه لهوف ، سيد بن طاووس ، ص 90.
2ـ مـى تـوان گـفـت كـه بـاريـدن خون از آسمان در روز شهادت حضرت امام حسين عليه السّلام به قدرى در كتب موثق ذكر شده كه از بديهيات گرديده است ما در اينجا به چـنـد منبع اكتفا مى كنيم . مناقب اهل بيت ، ص 248. الملهوف على قتلى الطفوف ، ص 14، در هـمـيـن كتاب ، محقق ارجمند در ذيل ((مطرت السماءُ يوم شهادةَ الحسين دما))، منابع ديگرى را ذكر كرده كه از آن جمله اند: مقتل الحسين ، ج 2، ص 89. ذخائر العقبى ، ص 144 و 145 و 150. تـاريـخ دمـشـق (كـمـا فـى مـنتجه )، ج 4، ص 339. الصواعق المحرقة ، ص 116 و 192، الخصائص الكبرى ، ص 126. وسيلة الَّمال ، ص 197. ينابيع المودة ، ص 320 و 356. نـورالابـصـار، ص 123. الاتـحـاف بحب الاشراف ، ص 12. تذكرة الخواص ، ص 284. نـظـم دررالسمطين ،ص 220.احقاق الحق ،ج 11،ص 458 ـ 462.تاريخ الاسلام ،ج 2،ص 349.
3ـ ناسخ التواريخ ، زندگانى حضرت زينب عليهاالسّلام ، ج 1، ص 281 به بـعـد. المـلهـوف عـلى قـتـلى الطـفـوف ، ص 192 بـه بـعـد. مـنـتـهـى الا مـال ، ج 1، ص 458. اعـيـان الشـيعه ، ج 1، ص 613. بحارالانوار، ج 45، ص 108 به بـعد. ((سيد بن طاووس )) نقل مى كند كه :((بعد از شنيدن اين سخنان ، پيرمردى در حالى كـه سـخـت مى گريست ، مى گفت : پدر و مادرم فداى شما باد! مردان شما بهترين مردان ، جـوانـان شـمـا بهترين جوانان ، زنان شما بهترين زنان و نژاد شما بهترين نژادهاست ))، (الملهوف على قتلى الطفوف ، ص 194).
زندگانى حضرت زينب سلام اللّه عليها دكتر مصطفى اوليائى
برچسبها:
حضرت زينب (س ) در سرزمين كربـلا
از هـمـان نـخـسـتـيـن لحـظاتى كه سپاهيان امام حسين عليه السّلام در سرزمين ((طـف )) فرود آمـدنـد، رفـتـه رفته نقش حضرت زينب عليهاالسّلام بيش از پيش ، حسّاس و حساس تر مى شـد. امـام زيـن العابدين عليه السّلام مى فرمايد:((شبى كه فرداى آن ، پدرم شهيد شد، عمّه ام زينب از من پرستارى مى كرد)). (1)
آن طـور كـه از نوشته مورخين برمى آيد، شب عاشورا حضرت زينب كه گهگاهى به خيمه هـا سـركـشـى مـى كـرد، از نـحـوه راز و نـيـازهـاى امام حسين عليه السّلام دريافت كه امام و يارانش به شهادت نزديكند.
امام عليه السّلام به او فرمود:
“يا اختا تعزى بعزاءِ اللّه
فـان سـكـان السـمـاوات يـموتون واهل الارض لايبقون وجميع البرية يهلكون (2)
و ان كل شى ء هالك الاوجهه (به روايتى : الاوجه اللّه (
ابى ، خير منيّ وامّي ، خير منّي واخي ، خير منّي
ولى ولهم ولكل مسلم برسول اللّه اسوة “.
يـعـنـى :((خـواهـرم ! تـو بـه وعده هاى الهى ، دلگرم باش ؛ چرا كه ساكنين آسمانها همه فـانـى مـى گـردنـد و اهـل زمـيـن هـمـه مـى ميرند و همه مخلوقات جهان هستى ، راه نيستى مى پـيـمايند و جز خدا، همه چيز نابود مى شود، پدر و مادر و برادرم از من بهتر بودند، من و ايشان و هر مسلمانى بايد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پيروى كنيم )). (3)
اين سخنانِ مقام شامخ امامت ،چنان در وجود مقدس حضرت زينب كبرى عليهاالسّلام كارگر افتاد كـه او را چـون كـوهـى محكم در برابر شدايد ثابت قدم و پابرجا و استوار قرار داد، تا آنـجـا كـه وقـتـى در گـودال قـتلگاه با شمر ستمگر رو به رو مى شود، چنان با متانت و وقار، خردمندانه و شكيبا، رفتار مى كند كه از حوصله بيان و قلم خارج است . آرى ، آرى ، اوسـت كـه مـتـيـن ، صـبـور و بـردبـار، گـلوى بريده برادر را مى بوسد و با شكيبايى زايـدالوصـفـى ، دسـت زيـر پـيـكـر صد چاك برادر برده ، او را قدرى بلند مى كند و در مـنـاجـات بـا خـداى خـويـش عـرض مـى كـنـد:((خـداونـدا! ايـن قـربـانـى را از آل مـحـمـد صـلّى اللّه عـليـه و آله قـبـول كـن ! (اللهـم تقبل منا هذاالقربان). (4)
ايـن سـخـن گـهـربار، خود از درجه شناخت و معرفت آن بزرگ زن تاريخ جهان ، حكايت مى كند.
نـمـونـه ديگر از عظمت مقام آن نادره زمان و اسوه صبر و بردبارى و شجاعت ، اين است كه وقـتـى در روز عـاشـورا، آن هـمـه مـصـايـب سـنـگـيـن و شـكـنـنـده را تحمل مى كند، دليرانه فرمانده سپاه دشمن ، "عمرسعد" را مورد سرزنش قرار داده و بى هيچ واهمه اى بر او پرخاش مى كند.
طـبرى از قول ((حجاج بن عبداللّه )) نقل مى كند كه : در ميدان نبرد، نيروهاى پياده از سـمـت راسـت و چـپ بـه امـام حـسين عليه السّلام حمله بردند، او به ميمنه سپاه حمله برد تا پـراكـنـده شـدنـد، بـه مـيـسـره نيز حمله كرد و آنان را هم پراكنده نمود .... به خدا قسم ! هرگز شكسته اى را نديده بودم كه فرزندان و كسان و يارانش كشته شده باشند و مانند او ، با دلى محكم و استوار و خاطرى آرام و دلير بر پيشروى باشد. به خدا قسم ! پيش از او و پس از او، كسى را همانندش نديدم . وقتى حمله برد، پيادگان از راست و چپ او مانند بـزغـاله هـا فـرار مى كردند. در اين هنگام ، عمرسعد نزديك امام حسين عليه السّلام رسيد، زيـنـب عليهاالسّلام به او گفت :((اى عمر سعد! ابوعبداللّه را مى كشند و تو نگاه مى كنى )). عـمـر از زيـنـب روى بـرگردانيد ولى از سخن قاطع او سخت متاثر شد)). (5)
وقـتـى امـام حـسين عليه السّلام به شهادت رسيد، لشگر بنى اميه مانند حيواناتِ وحشى بـه سـوى خـيـمـه هـا روى آوردنـد و بـه آتـش زدن خـيـمـه هـا و غـارت اموال و لوازم آنان ، مشغول شدند. (6)
------------------------
برچسبها:
بعد از شهادت حضرت امام حسین (ع)
چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام به درجه رفيعه شهادت رسيد اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطيد و سرو كاكل خود را به آن خون شريف آلايش داد و به اعلي صوت بانگ واويلي برآورد و روانه به سوي سراپرده شد چون نزد خيمه آن حضرت رسيد چندان صيحه كرد و سر خود را بر زمين زد تا جان داد دختران امام عليه السلام چون صداي آن حيوان را شنيدند از خيمه بيرون دويدند ديدند اسب آن حضرتست كه بيصاحب غرقه به خون ميآيد پس دانستند كه آن جناب شهيد شده آن وقت غوغاي رستخيز از پردگيان سرادق عصمت بالا گرفت و فرياد واحسيناه و واماماه بلند شد. شاعر عرب در اين مقام گفته:
يَنوُحُ وَ يَنعْي الظّامِي الْمُتَرَمِلا |
وَ راحَ جَوادُ السّبْطِ نَحْوَ نِسآئِهِ |
و شاعر عجم گفته:
كه با زين نگون شد سوي خرگاه |
بناگه زفرق معراج آنشاه |
راوي گفت پس ام كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه واویلی برداشت و ميگفت:
وا مُّحَمَّداه وا جَدّاه وا نبيّاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِيّاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَيْنٌ بِالْعَرآءِ صَريحٌ بِكَرْبَلا مَحُزوزُ الرَّاسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوُبُ الْعِمامَهِ وَ الرّداء.
و آنقدر ندبه و گريه كرد تا غش كرد. و حال ديگر اهلبيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهلبيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدي ياراي تصور و بيان تقرير و تحرير آن نيست. وَ فيِ الزّيارَهِ الْمَرْويَّهِ عَنِ النّاحِيَهِ الْمُقَدَّسَه.
وَ اسْرَع فرسُك شارداً الي خيامك قاصداً مُهمْهِما باكياً فلمّا رَاَيْن النساءُ جوادك مخزْياً و نظرْن سرجك عليهِ ملوِيّا برزْن من الخدور ناشرات الشُعور علي الخدود لاطِمات و عن الوُجوه سافِرات و باْلعَويل داعيات و بعدَ العِزّ مُذِلَّلاتٍ و الي مَصْرعك مبادرات و الشِمرُ جالسٌ علي صدرك مُوْلعٌ سيفه علي نَحرك قابضٌ علي شَيْبتكِ بيده ذابحٌ لك بمُهَّنده قد سكنت حواسُّك و خفيت انفاسك و رفع علي الْقناه رَاسُك.
راوي گفت چون لشكر ، آن حضرت را شهيد كردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد مقدس آن شهيد مظلوم روي آوردند، پيراهن شريفش را اسحق (لعين) ابن حيوه حضرمي برداشت و بر تن پوشيد و مبروض شد و موي سر و رويش ريخت، و در آن پيراهن زياده از صد وت ده سوراخ تير و نيزه و شمشير بود.
عمامه آن حضرت را اخنس (لعين) ابن مرثد و به روايت ديگر جابرن يزيد ازدي براشت و سر بست ديوانه يا مجذوم شد. و نعلين مباركش را اسود (لعين) بن خالد ربود. و انگشتر آن حضرت را بحدل (لعين) بن سليم با انگشت مباركش قطع كرد و ربود. مختار به سزاي اين كار دستها و پاهاي او را قطع نمود و گذاشت او در خون خود بلغطيد تا به جهنم واصل گرديد. و قطيفهء خز آن حضرت را قيس (لعين) بن اشعث برد و از اين جهت او را قيس القطيفه ناميدند.
روايت شده كه آن ملعون مجذوم شد و اهلبيت او از او كناره كردند و او را در مزابل افكندند و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را ميدريدند.
زره آن حضرت را عمر سعد (ملعون) برگرفت و وقتي كه مختار او را بكشت آن زره را به قاتل او ابوعمره بخشيد، و چنين مينمايد كه آن حضرت را دو زره بوده زيرا گفتهاند كه زره ديگرش را مالك بن يسر ربود و ديوانه شد. و شمشير آن حضرت را جميع بن الخلق اودي، و به قولي اسود بن حنظله تميمي، و به روايتي فلافس نهلشي برداشت، و اين شمشير غير از ذوالفقار يا امثال خود از ذخاير نبوت و امامت مصون و محفوظ است.
مؤلف گويد كه در كتب مقاتل ذكري از ربودن جامه و اسلحه ساير شهداء رضوان الله عليهم نشده لكن آنچه به نظر ميرسد آن است كه اجلاف كوفه ابقاء بر احدي نكردند و آنچه بر بدن آنها بود ربودند. ابن نما گفته كه حكيم (لعين) بن طفيل جامه و اسلحه حضرت عباس عليه السلام را ربود.
در زيارت مرويه صادقيه شهداءاست وَ سَلَبُوكُم لاْبْن سُميَّ وَابْن اكِلَه الاَكْباد.
در بيان شهادت عبدالله بن مسلم دانستي كه قاتل او از تيري كه به پيشاني آن مظلوم رسيده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تير را بيرون آورد چگونه تصور ميشود كسي كه از يك تير نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد. در حديث معتبر مروي از زائده از علي بن الحسين عليه السلام تصريح به آن شده در آنجا كه فرموده:
وَ كَيْفَ لا اَجْزَعْ وَ اَهْلَعُ وَ قَدْاَرَي سَيّدي وَ اخْوَتي وَ عُمُومَتي و وَلَدِ عَمّي وَ اَهْلي مُصْرَعينَ بِِدِمائِهِمْ مُرَمَّلين بِالّْعراءِ مُسْلَبينَ لايُكْنَفُونَ وَلا يُواروُنَ.
برگرفته از کتاب منتهی الامال ، مولف حاج شیخ عبّاس قمی
برچسبها:
در بيان صبح عاشورا و خطبه حضرت
چون شب عاشورا به پايان رسيد و سپيدة روز دهم محرم دميد حضرت سيدالشهداء عليه السلام نماز بگذاشت پس از آن به تعبيه صفوف لشكر خود پرداخت و به روايتي فرمود كه تمام شماها در اين روز كشته خواهيد شد و جز علي بن الحسين (ع) كس زنده نخواهد ماند و مجموع لشكر آن حضرت سي و دو نفر سوار و چهل تن پياده بودند و به روايت ديگر هشتاد و دو پياده، و به رواتي كه از جناب امام محمد باقر عليه السلام وارد شده چهل و پنج نفر سوار و صد تن پياده بودند و سبط ابن الجوزي در تذكره نيز همين عدد را اختيار كرده و مجموع لشكر پسر سعد شش هزار تن و موافق بعضي مقاتل بيست هزار و بيست و دو هزار و به روايتي سي هزار نفر وارد شده است و كلمات ارباب سير و مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسكر عمر سعد اختلاف بسيار دارد پس حضرت صفوف لشكر را به اين طرز آراست زهيربن قين را در ميمنه بازداشت، و حبيب بن مظاهر را در ميسرة اصحاب خود گماشت و رايت جنگ را با برادرش عباس عطا فرمود و موافق بعض كلمات بيست تن با زهير در ممينه و بيست تن با حبيب در ميسره بازداشت و خود با ساير سپاه در قلب جا كرد و خيام محترم را از پس پشت انداختند، و امر فرمود كه هيزم و نيهائي را كه اندوخته بودند در خندقي كه اطراف خيام كنده بودند ريختند و آتش در آنها افروختند براي آنكه آن كافران را مانعي باشد از آنكه به خيام محترم بريزند. و از آن سوي نيز عمر سعد لشكر خود را مرتب ساخت ميمنه سپاه را به عمر و بن الحجاج سپرد و شمر ملعون ذي الجوشن را در ميسره جاي داد و عروه بن قيس را بر سواران گماشت و شبث بن ربعي را با رجاله بازداشت، و رايت جنگ را با غلام خود در يد گذاشت.
و روايتست كه امام حسين عليه السلام دست به دعا برداشت و گفت:
اًللهم اَنْتَ ثِقَتي في كُلّ كَرْبٍ وَ اَنْتَ رَجائي في كُلّ شِدَّهٍ وَ اَنْتَ لي في كُلّ اَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَهٌ وَعُدَّه كَمْ مِنْ هَمََّ يَضْعُفُ فيِه الْفُؤادُ وَ َتقِلُّ فيهِ الْحلَيهُ وَ يَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَ يَشْمَتُ فيهِ الْعَدُوُّا اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شكَوْتُهُ اِلَيْكَ رَغَبَهً مِنّي اِلَيْكَ عََّمْن سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وّ َكَشْفَتهُ فَاَنْتَ َوِلُّي كُلّ نِعْمَهٍ و صاحِبُ كُلّ حَسَنَهٍ وِ ُمْنَتهي كُلّ رَغْبَهٍ.
اين وقت از آن سوي لشكر پسر سعد جنبش كردند و در گرداگرد لشکر امام حسين عليه السلام جولان دادند از هر طرف كه ميرفتند آن خندق و آتش افروخته را ميديدند. پس شمر ملعون به صداي بلند فرياد برداشت كه اي حسين پيش از آنكه قيامت رسد شتاب كردي به آتش، حضرت فرمود اين گوينده كيست گويا شمر است، گفتند بلي جز او نيست، فرمود اي پسر آن زني كه بزچراني ميكرده تو سزاوارتري به دخول آتش. مسلم بن عوسجه خواست تيري به جانب آن ملعون افكند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض كرد رخصت فرما تا او را هدف تير سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمكاران است و خداوند مرا بر او تمكين داده حضرت فرموده مكروه ميدارم كه من با اين جماعت ابتدا به مقاتلت كنم.
اين وقت حضرت امام حسين عليه السلام راحله خويش را طلبيد و سوار شد و به صوت بلند فرياد برداشت كه ميشنيدند صداي آن حضرت را بيشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش اينست:
اي مردم به هواي نفس عجلت مكنيد و گوش به كلام من دهيد تا شما را بدانچه سزاوار است موعظت بگويم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهيد سعادت خواهيد يافت و از در انصاف بيرون شويد، پس آراي پراكنده خود را مجتمع سازيد و زير و بالاي اين امر را به نظر تامل ملاحظه نمائيد تا آنكه امر بر شما پوشيده و مستور نماند پس از آن بپردازيد به من و مرا مهلت مدهيد. همانا ولي من خداوندي كه قرآن را فرو فرستاده و اوست متولي امور صالحان.
راوي گفت كه چون خواهران آن حضرت اين كلمات را شنيدند صيحه كشيدند و گريستند و دختران آن جناب نيز به گريه درآمدند، پس بلند شد صداهاي ايشان حضرت امام حسين عليه السلام فرستاد به نزد ايشان برادر خود عباس بن علي (ع) و فرزند خود علي اكبر را و فرمود به ايشان كه ساكت كنيد زنها را، سوگند به جان خودم كه بعد از اين گريه ايشان بسيار خواهد شد.
و چون زنها ساكت شدند آن حضرت خداي را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائكه و رسولان خدا عليهم السلام و شنيده نشد هرگز متكلمي پيش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او.
پس فرمود اي جماعت نيك تأمل كنيد و ببينيد كه من كيستم و با كه نسبت دارم آنگاه با خويشتن آئيد و خويشتن را ملامت كنيد و نگران شويد كه آيا شايسته است براي شما قتل من و هتك حرمت من آيا من نيستم پسر دختر پيغمبر شما، آيا من نيستم پسر وصي پيغمبر و ابن عم او و آن كسي كه اول مؤمنان بود كه تصديق رسول خدا صلي الله عليه و آله نمود، به آنچه از جانب خدا آورده بود، آيا حمزه سيدالشهداء عم من نيست؟ آيا جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز ميكند عم من نيست؟ ايا به شما نرسيده كه پيغمبر صلي الله عليه و آله در حق من و برادرم حسن (ع) فرمود كه ايشان دو سيد جوانان اهل بهشتند؟ پس اگر سخن مرا تصديق كنيد اصابه حق كرده باشيد، به خدا سوگند كه هرگز سخن دروغ نگفتهام از زماني كه دانستم خداوند دروغگو را دشمن ميدارد، و با اين همه اگر مرا تكذيب مي كنيد پس در ميان شما كساني ميباشند كه از اين سخن آگهي دارند، اگر از ايشان بپرسيد به شما خبر ميدهند، بپرسيد از جابر بن عبدالله انصاري، و ابوسعيد خدري، و سهل بن سعد ساعدي، و زيد بن ارقم، و انس بن مالك تا شما را خبر دهند، همانا ايشان اين كلام را در حق من و برادرم حسن از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدهاند. آيا اين مطلب كافي نيست شما را در آن كه حاجز ريختن خون من شود؟
شمر به آن حضرت گفت كه من خدا را از طريق شك و ريب بيرون صراط مستقيم عبادت كرده باشم اگر بدانم تو چه مي گوئي. چون حبيب سخن شمر را شنيد گفت اي شمر به خدا سوگند كه من ترا چنين ميبينم كه خداي را به هفتاد طريق از شك و ريب عبادت ميكني، و من شهادت ميدهم كه اين سخن را به جانب امام حسن عليه السلام راست گفتي كه من نميدانم چه ميگوئي البته نميداني چه آنكه خداوند قلب ترا به خاتم خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستور فرموده.
ديگر باره جناب امام حسين عليه السلام لشكر را خطاب نموده و فرمود: اگر بدانچه كه گفتم شما را شك و شبههايست آيا در اين مطلب هم شك ميكنيد كه من پسر دختر پيغمبر شما ميباشم؟ به خدا قسم كه در ميان مشرق و مغرب پسر دختر پيغمبري جز من نيست،خواه در ميان شما و خواه در غير شما، واي بر شما آيا كسي را از شما را كشتهام كه خون او را از من طلب كنيد؟ يا مالي را از شما تباه كردهام؟ يا كسي را به جراحتي آسيب زدهام تا قصاص جوئيد؟ هيچ كس آن حضرت را پاسخ نگفت، ديگرباره ندا در داد كه اي شبث بن ربعي و اي حجاربن ابجر و اي قيس بن اشعث و اي زيدبن حارث مگر شما نبوديد كه براي من نوشتيد كه ميوههاي اشجار ما رسيده و بوستانهاي ما سبز و ريان گشته است اگر به سوي ما آيي از براي ياريت لشكرها آراستهايم اين وقت قيس بن اشعث آغاز سخن كرد و گفت ما نميدانيم چه ميگوئي ولكن حكم بني عم خود يزيد و ابن زياد را بپذير تا آنكه ترا جز به دلخواه تو ديدار نكند، حضرت فرمود لاوالله هرگز دست مذلت به دست شما ندهم و از شما هم نگريزم چنانكه عبيد گريزند. آنگاه ندا كرد ايشان را و فرمود:
عِبادَاللهِ اِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّي وَ رَبكُمّ مِنْ كُلّ مُتَكَبِرً لايُؤمِنُ بَيَوْمِ الْحِسابِ.
آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبه بن سمعان را فرمود تا آن را عقال برنهاد. ابوجعفر طبري نقل كرده از علي بن حنظله بن اسعد شبامي از كثير بن عبدالله شعبي كه گفت چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسين عليه السلام به مقابل آن حضرت شديم، بيرون آمد به سوي ما زهير بن القين در حالي كه سوار بود بر اسبي درازدم غرق در اسلحه، پس فرمود اهل كوفه من انذار ميكنم شما را از عذاب خدا، همان حق است بر هر مسلماني نصيحت و خيرخواهي برادر مسلمانش و ماها تا به حال بر يك دين و يك ملتيم و برادريم با هم تا شمشير در بين ما كشيده نشده، پس هرگاه بين ما شمشير واقع شد برادري ما از هم گسيخته و مقطوع خواهد شد و ما يك امت و شما امت ديگر خواهيد بود. همانا مردم بدانيد كه خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذريه پيغمبرش تا ببيند ما چه خواهيم كرد با ايشان، اينك من ميخوانم شما را به نصرت ايشان و مخذول گذاشتن طاغي پسر طاغي عبيدالله بن زياد را زيرا كه شما از اين پدر، و پسر نديديد مگر بدي، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهاي شما را بريدند و شما را مثله كردند و بر تنة درختان خرما بدار كشيدند و اشراف و قراء شما را مانند حجر بن عدي واصحابش و هاني بن عروه و امثالش را به قتل رسانيدند.
لشكر ابن سعد كه اين سخنان شنيدند شروع كردند به ناسزا گفتن به زهير و مدح و ثنا گفتن بر ابن زياد و گفتند به خدا قسم كه ما حركت نكنيم تا آقايت حسين و هر كه با اوست بكشيم يا آنها را گرفته و زنده به نزد امير عبيدالله بن زياد بفرستيم. ديگر باره جناب زهير بناي نصيحت را گذاشت و فرمود اي بندگان خدا اولاد فاطمه عليهماالسلام احق و اولي هستند به مودت و نصرت از فرزند سميه هر گاه ياري نميكنيد ايشان را پس شما را در پناه خدا درميآورم از آنكه ايشان را بكشيد، بگذاريد حسين را با پسر عمش يزيد بن معاويه هر آينه به جان خودم سوگند كه يزيد راضي خواهد شد از طاعت شما بدون كشتن حسين عليه السلام. اين هنگام شمر ملعون تيري به جانب او افكند و گفت ساكت شو خدا ساكن كند صداي ترا همانا ما را خسته كردي از بس كه حرف زدي زهير با وي گفت: يَابْنَ الْبَوّالِ عَلي عَقِبَيْه ما اِيّاكَ اُخاطِبُ اِنَّما اَنْتَ بَهيمَهٌ.
من با تو تكلم نميكنم تو انسان نيستي بلكه حيوان ميباشي به خدا سوگند گمان نميكنم ترا كه دو آيه محكم از كتاب الله را دانا باشي پس بشارت باد ترا به خزي و خواري روز قيامت و عذاب دردناك شمر ملعون گفت كه خداوند ترا و صاحبت را همين ساعت خواهد كشت زهير فرمود آيا به مرگ مرا ميترساني؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوبتر است از مخلد بودن در دنيا با شماها. پس رو كرد به مردم و صداي خود را بلند كرد و فرمود اي بندگان خدا مغرور نسازد شما را اين جلف جاني و امثال او به خدا سوگند كه نخواهد رسيد شفاعت پيغمبر صلي الله عليه و آله به قومي كه بريزند خون ذريه و اهل بيت او را و بكشند ياوران ايشان را.
راوي گفت پس مردي او را ندا كرد و گفت ابوعبدالله الحسين عليه السلام ميفرمايد بيا به نزد ما. فَلَعَمْري لَئِنْ كانَ مُؤمِنُ الِ فِرْعُوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِي الدُّعاءِ لَقَدْ نَضَحْتَ وَ اَبَلْغتَ لَو نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاْبْلاغُ.
و سيد بن طاوس ره روايت كرده كه چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهياي جنگ با آن حضرت شدند آنجناب بُريربن خضير را به سوي ايشان فرستاد كه ايشان را موعظتي نمايد، برير در مقابل آن لشكر آمد و ايشان را موعظه نمود. آن بدبختان سيه روزگار كلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.
پس خود آن جناب بر ناقه خويش و به قولي بر اسب خود سوار شد و به مقابل ايشان آمده و طلب سكوت نمود، ايشان ساكت شدند، پس آن حضرت حمد و ثناي الهي را به جاي آورد و بر حضرت رسالت پناهي و بر ملائكه و ساير انبياء و رسل درود بليغي فرستاد پس از آن فرمود كه هلاكت و اندوه باد شما را اي جماعت غدار و اي بيوفاهاي جفاكار در هنگامي كه به جهت هدايت خويش ما را به سوي خود طلبيديد و ما اجابت شما كرده و شتابان به سوي شما آمديم پس كشيدند بر روي ما شمشيرهائي كه به جهت ما در دست داشتيد و بر افروختيد بر روي ما آتشي را كه براي دشمن ما و دشمن شماها مهيا كرده بوديم پس شما به كين و كيد دوستان خود به رضاي دشمنان خود همداستان شديد بدون آنكه عدلي در ميان شما فاش و ظاهر كرده باشند و بيآنكه طمع و اميد رحمتي باشد از شماها در ايشان پس چرا از براي شما باد وَيْلها از ما دست كشيدند و حال آنكه شمشيرها در حبس نيام بود و دلها مطمئن و آرام ميزيست و رأيها محكم شده و نيرو داشت لكن شما سرعت كرديد و انبوه شديد در انگيزش نيران فتنه مانند ملخها و خويشتن را ديوانهوار در انداختيد در كانون نار چون پروانهگان پس دور باشيد از رحمت خدا اي معاندين امت و شاد و شارد جمعيت و تارك قرآن و محرف كلمات آن و گروه گنه كاران و پيروان وساوس شيطان و ماحيان شريعت و سنت نبوي آيا ظالمان را معاونت ميكنيد و از ياري ما دست بر ميداريد. بلي سوگند با خداي كه عذر و مكر از قديم در شماها بوده با او بهم پيچيده اصول شما و از او قوت گرفته فروع شما لاجرم شما پليدتر ميوهايد گلوگاه ناظر را و كمتر لقمهايد غاصب را الحال آگاه باشيد كه زنا زاده فرزند زنا زاده يعني ابن زياد عليه اللعنه مرا مردد كرده ميان دو چيز:
يا آنكه شمشير كشيده و در ميدان مبارزت بكوشم، و يا آنكه لبسا مذلت بر خود بپوشم و دور است از ما ذلت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرمايد و مؤمنان و پروردگار دامنهاي طاهر و صاحب حميت و اربابهاي غيرت ذلت لئام را بر شهادت كرام اختيار نكنند، اكنون حجت را بر شما تمام كردم و با قلت اعوان و كمي ياران با شما رزم خواهم كرد. پس متصل فرمود كلام خود را به شعرهاي فروه بن مسيك مرادي:
وَ اِنْ نُغْلَبْ فَغَيْر مُغَلَّبينا |
فَاِنْ نُهْزَمْ فَهَزّاموُنَ قِدْماً |
آنگاه فرمود سوگند با خداي كه شما بعد من فراوان و افزون از مقدار زماني كه پياده سوار اسب باشد زنده نمانيد، روزگار آسياي مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانند ميله سنگ آسيا در اضطراب باشيد اين عهدي است به من از پدر من از جد من، اكنون رأي خود را فراهم كنيد و با اتباع خود همدست شويد و مشورت كنيد تا امر بر شما پوشيده نماند پس قصد من كنيد و مرا مهلت مدهيد همانا من نيز توكل كردهام بر خداوندي كه پروردگار من و شما است كه هيچ متحرك و جانداري نيست مگر آنكه در قبضه قدرت اوست و همانا پروردگار من بر طريق مستقيم و عدالت استوار است جزاي هر كسي را به مطابق كار او ميدهد.
پس زبان به نفرين آنها گشود و گفت اي پروردگار من باران آسمان را از اين جماعت قطع كن و برانگيز برايشان قحطي زمان يوسف (ع) كه مصريان را به آن آزمايش فرمودي و غلام ثقيف را برايشان سلطنت ده تا آنكه برساند به كامهاي ايشان كاسههاي تلخ مرگ را زيرا كه ايشان فريب دادند ما را و دست از ياري ما برداشتند و توئي پروردگار ما، بر تو توكل كرديم و به سوي تو انابه نموديم و به سوي تو است بازگشت همه. پس از ناقه به زير آمد و طلبيد مرتجز اسب رسول خدا صلي الله عليه و آله را و بر آن سوار گشت و لشكر خود را تعبيه فرمود.
طبري از سعد بن عبيده روايت كرده كه پيرمردان كوفه بالاي تل ايستاده بودند و براي سيدالشهداء عليه السلام ميگريستند و ميگفتند اَللّهُمَّ اَنْزِلْ نَصْرَكَ يعني بارالها نصرت خود را بر حسين نازل فرما. من گفتم اي دشمنان خدا چرا فرود نميآئيد او را ياري كنيد؟ سعيد گفت ديدم حضرت سيدالشهداء عليه السلام كه موعظه فرمود مردم را در حالتي كه جبهاي از برد در برداشت و چون رو كرد به سوي صف خويش مردي از بني تميم كه او را عمر طهوي ميگفتند تيري به آن حضرت افكند كه در ميان كتفش رسيد و بر جبهاش آويزان شد و چون به لشكر خود ملحق شد نظر كردم به سوي آنها ديدم قريب صد نفر ميباشند كه در ايشان بود از صلب علي عليه السلام پنج نفر و از بني هاشم شانزده نفر و مردي از بني سليم و مردي از نبي كنانه كه حليف ايشان بود و ابن عمير بن زياد انتهي.
و در بعضي مقاتل است كه چون حضرت اين خطبه مباركه را قرائت نمود فرمود ابن سعد را بخوانيد تا نزد من حاضر شود، اگر چه ملاقات آن حضرت بر ابن سعد گران بود لكن دعوت آن حضرت را اجابت نمود و با كراهتي تمام به ديدار آن امام عليه السلام آمد. حضرت فرمود اي عمر تو مرا به قتل ميرساني به گمان اينكه، ابن زياد (ملعون) زنازاده ترا سلطنت مملكت ري و جرجا خواهد داد، به خدا سوگند كه تو به مقصود خود نخواهي رسيد و روز تهنيت و مبارك باد اين دو مملكت را نخواهي ديد، اين سخن عهديست كه به من رسيده اين را استوار ميدارد و آنچه خواهي بكن همانا هيچ بهره از دنيا و آخرت نبري، و گويا ميبينم سر ترا در كوفه برني نصب نمودهاند و كودكان آنرا سنگ ميزنند و هدف و نشانة خود كنند. از اين كلمات عمر سعد (لعنه الله عليه) خشمناك شد و از آن حضرت روي بگردانيد و سپاه خويش را بانگ زد كه چند انتظار ميبريد، اين تكاهل و تواني به يك سو نهيد و حملهاي گران در دهيد حسين و اصحاب او افزون از لقمهاي نيست. اين وقت امام حسين عليه السلام بر اسب رسول خدا «ص» كه مرتجز نام داشت بر نشست و از پيش روي صف در ايستاد و دل بر حرب نهاد و فرياد به استغاثه برداشت و فرمود آيا فريادرسي هست كه براي خدا ياري كند ما را؟ آيا دافعي هست كه شر اين جماعت را از حريم رسول خدا «ص» بگرداند؟
برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی
برچسبها:
ذکر وقایع شب عاشورا
پس همين كه شب عاشورا نزديك شد حضرت امام حسين عليه السلام اصحاب خود را جمع كرد، حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرموده كه من در آن وقت مريض بودم با آن حال نزديك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه ميفرمايد، شنيدم كه با اصحاب خود گفت:
اَثْني عَلَي اللهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ تا آخر خطبه كه حاصلش به فارسي اينست: ثنا ميكنم خداوند خود را به نيكوتر ثناها و حمد ميكنم او را بر شدت و رخاء، اي پروردگار من سپاس ميگذارم ترا بر اينكه ما را به تشريف نبوت تكريم فرمودي، و قرآن را تعليم ما نمودي، و به معضلات دين ما را دانا كردي، و ما را گوش شنوا و ديده بينا و دل دانا عطا كردي، پس بگردان ما را از شكرگزاران خود.
پس فرمود: اما بعد، همانا من اصحابي با وفاتر و بهتر از اصحاب خود نميدانم و اهل بيتي از اهل بيت خود نيكوتر ندانم، خداوند شما را جزاي خير دهد و الحال آگاه باشيد كه من گمان ديگر در حق اين جماعت داشتم و ايشان را در طريق اطاعت و متابعت خود پنداشتم اكنون آن خيال ديگر گونه صورت بست لاجرم بيعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختيار خود گذاشتم تا بهر جانب كه خواهيد كوچ دهيد و اكنون پرده شب شما را فرو گرفته شب را مطيه رهوار خود قرار دهيد و بهر سو كه خواهيد برويد چه اين جماعت مرا مي جويند چون به من دست يابند بغير من نپردازند.
چون آن جناب سخن بدينجا رسانيد برادران و فرزندان و برادرزادگان و فرزندان عبدالله جعفر عرض كردند: براي چه اين كار كنيم آيابراي آنكه بعد از تو زندگي كنيم؟ خداوند هرگز نگذارد كه ما اينكار ناشايسته را ديدار كنيم.
و اول كسي كه به اين كلام ابتدا كرد عباس بن علي عليه السلام بود پس از آن سايرين متابعت او كردند و بدين منوال سخن گفتند.
پس آن حضرت رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود كه شهادت مسلم بن عقيل شما را كافي است زياده بر اين مصيبت مجوئيد من شما را رخصت دادم هر كجا خواهيد برويد. عرض كردند سبحان الله مردم با ما چه گويند و ما به جواب چه بگوئيم؟ بگوئيم دست از بزرگ و سيد و پسرعم خود برداشتيم و او را در ميان دشمن گذاشتيم بيآنكه تير و نيزه و شمشيري در نصرت او بكار بريم، نه بخدا سوگند ما چنين كار ناشايسته نخواهيم كرد بلكه جان و مال و اهل و عيال خود را در راه تو فدا كنيم و با دشمن تو قتال كنيم تا بر ما همان آيد كه بر شما آيد، خداوند قبيح كند زندگاني را كه بعد از تو خواهيم.
اين وقت مسلم بن عوسجه برخاست و عرض كرد يابن رسول الله آيا ما آن كس باشيم كه دست از تو بازداريم پس به كدام حجت در نزد حق تعالي اداي حق ترا عذر بخواهيم، لاوالله من از خدمت شما جدا نشوم تا نيزة خود را در سينههاي دشمنان تو فرو برم و تا دستة شمشير در دست من باشد اندام اعدا را مضروب سازم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ايشان محاربه خواهم كرد، سوگند با خداي كه ما دست از ياري تو برنميداريم تا خداوند بداند كه ما حرمت پيغمبر را در حق تو رعايت نموديم به خدا سوگند كه من در مقام ياري تو به مرتبهاي ميباشم كه اگر بدانم كشته ميشوم آنگاه مرا زنده كنند و بكشند و بسوزانند و خاكستر مرا بر باد دهند و اين كردار را هفتاد مرتبه با من بجاي آورند هرگز از تو جدا نخواهم شد تا گاهي كه مرگ را در خدمت تو ملاقات كنم، و چگونه اين خدمت را به انجام نرسانم و حال آنكه يك شهادت بيش نيست و پس از مرگ آن كرامت جاودانه و سعادت ابديه است.
پس زهير بن قين برخاست و عرضه داشت به خدا سوگند كه من دوست دارم كه كشته شوم آنگاه زنده گردم پس كشته شوم تا هزار مرتبه مرا بكشند و زنده شوم و در ازاي آن خداي متعال دور گرداند شهادت را از جان تو و جان اين جوانان اهل بيت تو و هر يك از اصحاب آن جناب بدين منوال شبيه به يكديگر با آن حضرت سخن مي گفتند و زبان حال هر يك از ايشان اين بود:
مملوك اين جنابم و محتاج اين درم
اين مهر بر كه افكنم آندل كجا برمشاها من اربعرش رسانم سريرفضل
گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهرپس حضرت همگي را دعاي خير فرمود.
و علامه مجلسي ره نقل كرده كه در آن وقت جاهاي ايشان را در بهشت به ايشان نمود و حور و قصور و نعيم خود را مشاهده كردند و بر يقين ايشان بيفزود و از اين جهت احساس الم نيزه و شمشير و تيز نميكردند و در تقديم شهادت تعجيل مينمودند.
و سيد بن طاوس روايت كرده كه در اين وقت محمد بن بشيرالحضرمي را خبر دادند كه پسرت را در سرحد مملكت ري اسير گرفتند، گفت عوض جان او و جان خود را از آفريننده جانها ميگيرم و من دوست ندارم كه او را اسير كنند و من پس از او زنده و باقي بمانم. چون حضرت كلام او را شنيد فرمود خدا ترا رحمت كند من بيعت خويش را از تو برداشتم برو و فرزند خود را از اسيري برهان، محمد گفت مرا جانوران درنده زنده بردرند و طعمه خود كنند اگر از خدمت تو دور شوم پس حضرت فرمود: اي جامههاي برد را بده به فرزندت تا اعانت جويد به آنها در رهانيدن برادرش، يعني فدية برادر خود كند، پس پنج جامه برد او را عطا كرد كه هزار دينار بها داشت.
شيخ مفيد ره فرموده كه آن حضرت پس از مكالمه با اصحاب به خيمه خود انتقال فرمود و جناب علي بن الحسين عليهماالسلام حديث كرده: در آن شبي كه پدرم در صباح آن شهيد شد من به حالت مرض نشسته بودم و عمهام زينب پرستاري من ميكرد كه ناگاه ديدم پدرم كناره گرفت و به خيمه خود رفت و با آن جناب ود جون آزاد كردة ابوذر و شمشير آن حضرت را اصلاح مينمود و پدرم اين اشعار را قرائت ميفرمود:
كَمْ لَكِ بِالاشْراق وَالاَصلِ
وَالدَّهْرُ لايَقْنَعُ بالْبَديلِ
وَ كُلُّ حَيٍّ سالِكٌ سَبيلٍيا دَهْرُاُفّ لَكِ مِنْ خَليلٍ
مِنْ صاحِبٍ و طالِبٌ قَتيلٍ
و اِنَّما الْاَمْرُ اِلَي الْجَليلِ
چون من اين اشعار محنت آثار را از آن حضرت شنيدم دانستم كه بليه نازل شده است و آن سرور تن به شهادت داده است به اين سبب گريه در گلوي من گرفت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نكردم و لكن عمهام زينب چون اين كلمات شنيد خويشتن داري نتوانست، چه زنها را حالت رقت و جزع بيشتر است، پس برخاست و بيخودانه جانب آن حضرت شتافت و گفت واثكلاه كاش مرگ مرا نابود ساختي و اين زندگاني از من بپرداختي، اين وقت زماني را ماند كه مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن از دنيا رفتند، چه اي برادر تو جانشين گذشتگاني و فريادرس بقيه آنهائي حضرت به جانب او نظر كرد و فرمود اي خواهر نگران باش كه شيطان حلم ترا نربايد و اشك در چشمهاي مباركش بگشت و به اين مثل عرب تمثل جست لَوْ تُرِكَ الْقَطانامَ.
يعني اگر صياد مرغ قطا را به حال خود گذاشتي آن حيوان در آشيانه خخود شاد بخفتي، زينت خاتون سلام الله عليها گفت:
يا ويلتاه كه اين بيشتر دل ما را مجروح ميگرداند كه راه چاره از تو منقطع گرديده و به ضرورت شربت ناگوار مرگ مينوشي و ما را غريب و بيكس و تنها در ميان اهل نفاق و شقاق ميگذاري، پس لطمه بر صورت خود زد و دست بر گريبان خود را چاك نمود و بر روي افتاد و غش كرد. پس حضرت به سوي او برخاست و آب به صورت او بپاشيد تا بهوش آمد پس او را به اين كلمات تسليم داد فرمود اي خواهر بپرهيز از خدا و شكيبائي كن به صبر، و بدانكه اهل زمين ميميرند و اهل آسمان باقي نميمانند و هر چيزي در معرض هلاكت است جز ذات خداوندي كه خلق فرموده به قدرت خلايق را و بر مي انگيزاند و زنده ميگرداند ايشان را و اوست فرد يگانه. جد و پدر و مادر و برادر من بهتر از من بودند و هر يك از دنيا را وداع نمودند، و از براي من و براي هر مسلمي است كه اقتدا و تأسي كند بر رسول خدا «ص» و به امثال اين حكايات زينب را تسلي داد پس از آن فرمود اي خواهر من ترا قسم ميدهم و بايد به قسم من عمل كني، وقتي كه من كشته شوم گريبان در مرگ من چاك مزني و چهره خويش را بناخن مخراشي و از براي شهادت من بويل و ثبور فرياد نكني، پس حضرت سجاد عليه السلام فرمود پدرم عمهام را آورد در نزد من نشانيد انتهي.
و روايت شده كه حضرت امام حسين عليه السلام در آن شب فرمود كه خيمههاي حرم را متصل به يكديگر برپا كردند و بر دور آنها خندقي حفر كردند و از هيزم پر نمودند كه جنگ از يك طرف باشد و حضرت علي اكبر عليه السلام را با سي سوار و بيست پياده فرستاد كه چند مشك آب با نهايت خوف و بيم آوردند پس اهل بيت و اصحاب خود را فرمود كه از اين آب بياشاميد كه آخر توشه شما است و وضو بسازيد و غسل كنيد و جامههاي خود را بشوئيد كه كفنهاي شما خواهد بود، و تمام آن شب را به عبادت و دعا و تلاوت و تضرع و مناجات بسر آوردند و صداي تلاوت و عبادت از عسكر سعادت اثر آن نور ديدة خير البشر بلند بود.
فَباتُوا وَ لَهُمْ دَوِيُّ كَدَوِيّ النًّحْلِ مابَيْنَ راكِعٍ وَ ساجِدٍ وَ قائِمٍ وَ قاعدٍ.
شعر:
وَداعٍ وَ مِنْهُمْ رُكّعٌ وَ سُجُودٌ |
وَ باتُو فَمِنْهُمْ ذاكِرٌ وَ مُسَبحٌ |
و روايت شده كه در آن شب سي و دو نفر از لشكر عمر بداختر به عسكر آن حضرت ملحق شدند و سعادت ملازمت آن حضرت را اختيار كردند و در هنگام سحر آن امام مطهر براي تهيه سفر آخرت فرمود كه نوره براي آن حضرت ساختند در ظرفي كه مشگ در آن بسيار بود و در خيمه مخصوصي درآمده مشغول نوره كشيدن شدند و در آن وقت بريربن خضير همداني و عبدالرحمن بن عبدربه انصاري بر در خيمه محترمه ايستاده بودند و منتظر بودند كه چون آن سرور فارغ شود ايشان نوره بكشند، برير در آن وقت با عبدالرحمن مضاحكه و مطايبه مينمود عبدالرحمن گفت اي برير اين هنگام مطايبه نيست، برير گفت قوم من ميدانند كه من هرگز در جواني و پيري مايل به لهو و لعب نبودهام و در اين حالت شادي ميكنم به سبب آنكه ميدانم كه شهيد خواهم شد و بعد از شهادت حوريان بهشت را در بر خواهم كشيد و به نعيم آخرت متنعم خواهم گرديد.
برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی
برچسبها:
هر قدم قافله سوی خزان میرود / مشک به مهمانی تیر و کمان میرود . . .
اردوی محرم به دلم خیمه به پا کرد
دل را حرم و بارگه خون خدا کرد
السلام علیک یا أباعبدالله
وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا
سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار
ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم
السلام علی الحسین
وعلى علی بن الحسین
وعلى أولاد الحسین
وعلى أصحاب الحسین
منم نواده ی هاجر که پیش چشم ترم / به مذبح آمده این بار هر دو تا پسرم . . .
دو تا کبوتر من قابل ضریح تو نیست / اگر به خاک می افتند هم فدای حرم . . .
بر من لباس نوکریام را کفن کنید / نوکر بهشت هم برود باز نوکر است . . .
به یاد داغ بانو، دلشکسته / محرم می روم دنبال دسته . . .
علم بر دوش مردان جوان است / علی اصغر امیر کودکان . . .
چشمی که در بهشت تو گریان نمی شود / باید حواله داد به دست جهنمش . . .
هر که غمت را خرید، عشرت عالم فروخت / با خبران غمت بی خبر از عالمند . . .
گشت چو در کربلا، رایت عشقت بلند / خیل ملک در رکوع پیش لوایت خمند . . .
به روی گونه ی گل رد پای شبنم ها / غمت به خاک رسانده است گُرده های غم ها . . .
ولحظه لحظه های این روزها عزادارند / دویده در رگشان خونی از محرم ها . . .
رسوائی امیه، قتل رقیه شد / این طفل به جمله عشاق رهبر است
دلم میخواد که توی هر دو عالم / سینه زن محرم تو باشم . . .
یه دختری گوشه ویروونه نشسته / رفته تو فکر باباشو و چشاشو بسته
مهمانم و بسترم زمین است / عطشانم و قلبم آتشین است
دشمن همه سوی در کمین است / من عاشقم و گناهم این است
دلم گردیده در بحر غمت غرق / مَنِه بین منو فرزند خود فرق
اگر عیبم بود کم سن و سالی / چرا پس گاهواره گشته خالی؟!
خنده کنان می رود روز جزا در بهشت / هر که به دنیا کند گریه برای حسین
فرموده است حضرت صادق هر آنکسی / گریان جدّ ما شده با من برادر است
در حج و در عبادت و در سجدههای شب / گریه کن حسین شریک پیمبر است . . .
منزلگه عشاق دل آگاه حسین است ، بیراهه نرو ساده ترین راه حسین است
از مردم گمراه جهان راه مجویید ، نزدیکترین راه به الله حسین است . . .
علی یک دسته گل از یاس آورد / زطوبی شاخه ی احساس آورد
میان باغی از گل های زهرا / خوشا ام البنین عباس آورد . . .
شبای جمعه زهرا زائر این زمینه
سینه زن حسینه ، یل ام البنینه
برچسبها:
هرچند تیر ، مشک و دلم را دریده است/ ای آب همتی کن و تا خیمه ها مریز . . .
سلام برعبدصالح خدا
*********اس ام اس تاسوعا*********
کنار دل و دست و دریا ، اباالفضل / تو را دیده ام بارها یا اباالفضل
تو، از آب، می آمدی، مشک بر دوش / و من ، در تو ، غرق تماشا یا اباالفضل
*********اس ام اس تاسوعا*********
یادم ز وفای اشجع الناس آید / از چشم ترم سوده الماس آید
آید به جهان اگر حسین دگری / هیهات برادری چو عباس آید . . .
*********اس ام اس تاسوعا*********
چون لاله چرا به خون نشستی ، عباس /کو در تن صد چاک تو دستی ، عباس ؟
ای سرو قلم قلم روی صفحه ی خاک / رفتی کمر مرا شکستی ، عباس . . .
*********اس ام اس تاسوعا*********
در کلاس عاشقی عباس غوغا می کند / در دل هر عاشقی عباس مأوا می کند
هر کسی خواهد رود در مکتب عشق حسین / ثبت نامش را فقط عباس امضاء می کند
*********اس ام اس تاسوعا*********
دلم مست و لبم مست و سرم مست
بخون ای دل که صبرم رفته از دست
بخون ای دل محرم اومد از راه
بخون اجر تو با عباس بی دست
*********اس ام اس تاسوعا*********
دامن علقمه و باغ گل یاس یکی است
قمر هاشمیان بین همه ناس یکی است
سیر کردم عدد ابجد و دیدم به حساب
نام زیبای اباصالح و عباس یکی است
*********اس ام اس تاسوعا*********
عباس یعنی ذکر طوفانی مهدی / عباس آوای غزل خوانی مهدی
درک محرم کرده ای دانی چه گویم / عباس یعنی اوج مهمانی مهدی
*********اس ام اس تاسوعا*********
کربلا لبریز عطر یاس شد / نوبت جانبازی عباس شد
*********اس ام اس تاسوعا*********
دانی از چه رو گاه گاه آید زلزله
چون زمین هم میکند با نام زینب هلهله
دانی از چه رو گاه گاه توفان میشود
صحنه جنگیدن عباس اکران میشود
*********اس ام اس تاسوعا*********
ایمان و وفا سایه ی بالای تو بود / ایثار علی (ع)نقش به سیمای تو بود
گر لب نزدی به اب دریا عباس(ع) / دریای ادب میان لبهای تو بود
*********اس ام اس تاسوعا*********
عباس لوای هفت افراشته است / وین راز به خون خویش بنگاشته است
او پرچم انقلاب عاشورا را / با دست بریده اش بپا داشته است
*********اس ام اس تاسوعا*********
با خدا عباس وقتی دست داد / هر دو دست خویش را از دست داد
*********اس ام اس تاسوعا*********
یادم زوفای اشجع الناس اید
وز چشم ترم سوده ی الماس اید
اید به جهان اگر اگر حسین دگری
هیهات برادری چو عباس اید
*********اس ام اس تاسوعا*********
دامن علقمه و باغ گل یاس یکی است
قمر هاشمیان بین همه ناس یکی است
سیر کردم عدد ابجد و دیدم به حساب
نام زیبای اباصالح و عباس یکی است
*********اس ام اس تاسوعا*********
دانی از چه رو گاه گاه آید زلزله
چون زمین هم میکند با نام زینب هلهله
دانی از چه رو گاه گاه توفان میشود
صحنه جنگیدن عباس اکران میشود
برچسبها:
پس فرمود پدرم : فداى آن ضعیف غریب .
آنچه در روز تاسوعا اتفاق افتاد:
1.محاصره خیمه ها در کربلا
امام صادق علیه السلام فرمودند: تاسوعا روزی بود که حسین علیه السلام و اصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه شام بر قتل آن حضرت اجتماع نمودند،و پسر مرجانه و عمر سعد به خاطر کثرت سپاه ولشکری که برای آنها جمع شده بود خوشحال شدند،وآن حضرت و اصحابش را ضعیف شمردند ویقین کردند که یاوری از برای او نخواهد آمد واهل عراق حضرتش را مدد نخواهند نمود.1
2.آمدن شمر و رساندن نامه ی ابن زیاد
در این روز لشکر مجهزی به دستور ابن زیاد از کوفه وارد کربلا شد،وشمر نامه ابن زیاد را آورد.2
در این روز شمر ملعون برای حضرت عباس علیه السلام و برادرانش امان نامه آورد . 3آن لعین خود را نزدیک خیام با جلالت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام رسانید وبانگ برآورد:"أین بنو اختنا": "پسران خواهر ما کجایند"؟ ولی آن بزرگواران جواب ندادند.امام حسین علیه السلام فرمودند:جواب او را بدهید اگر چه فاسق است.
حضرت عباس علیه السلام در جواب فرمودند:چه می گویی؟شمر گفت:من از جانب امیر برای شما امان نامه آورده ام. شما خود را به خاطر حسین علیه السلام به کشتن ندهید. حضرت عباس علیه السلام با صدای بلند فرمود:"لعنت خدا بر تو وامیر تو (و برامان تو ) باد . ما را امان میدهید در حالیکه پسر رسول خدا را امان نباشد"؟!4
4.خطابه امام حسین علیه السلام برای اصحابش
در عصر این روز امام حسین علیه السلام در جمع یاران خطبه ای قرائت فرمودند، و اصحاب اعلام وفاداری نمودند.
5- مهلت برای راز و نیاز
وقتی عمر سعد لشکر را آماده جنگ با امام علیه السلام نمود ومعلوم شد که قصد جنگ دارد، حضرت به برادرش عباس علیه السلام فرمود : نزد دشمنان برو و به آنها بگو امشب را به ما مهلت بدهند چرا که : «و هو یعلم انی احب الصلاة له و تلاوة کتابه» (خداوند می داند و گواه است که من نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم).
پس حضرت عباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و ازآنها شب عاشورا را برای نماز وعبادت مهلت خواست عمربن سعد درموافقت با این درخواست مردد بود وسرانجام ازلشكریان خود پرسید كه : چه باید كرد؟عمروبن حجاج گفت : سبحان الله اگراهل دیلم ( كنایه ازمردم بیگانه ) و كفار از تو چنین تقاضائی می كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنی .
قیس بن اشعث گفت : درخواست آنها را اجابت كن بجان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با توخواهند جنگید .
ابن سعد گفت : بخدا سوگند كه اگربدانم چنین كنندهرگز با درخواست آنها موافقت نكنم.(5)
و عاقبت فرستاده ابن سعد به نزد حضرت عباس بن علی علیه السلام آمد و گفت :
ما به شما تا فردا مهلت می دهیم اگرتسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد واگر سرباززدید ، دست ازشما برنخواهیم داشت.(6)
برچسبها:
روز هشتم
1. "خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشتهاند كه در روز هشتم محرم امام حسین علیهالسلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیهالسلام كلنگی برداشت و در پشت خیمهها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه میكَند و آب بدست میآورد. به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیهالسلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.1
2. در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیهالسلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان میپنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفتهای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن مینوشند از آنان مضایقه میكنی؟
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من میدانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفتهام و نمیدانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش میسوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه میدانم كیفر این كار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمیبینم كه بتوانم از آن گذشت كنم.
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیهالسلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.2
3. امام علیهالسلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
شب هنگام امام حسین علیهالسلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علیاكبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیهالسلام كه فرمود: آیا میخواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد. یك بار گفت: میترسم خانهام را خراب كنند! امام علیهالسلام فرمود: من خانهات را میسازم. ابن سعد گفت: میترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زیاد بیمناكم و میترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمیگردد، از جای برخاست در حالی كه میفرمود: تو را چه میشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من میدانم كه از گندم عراق نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.3
4. پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامهای به عبیداللّه نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیهالسلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برمیگردم یا به مملكت دیگری میروم. عبیداللّه در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.4
برچسبها:
کربلا....چهارشنبه هشتم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
* هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد، امام(علیه السلام) برادرش عباس را به همراه عده ای شبانه حرکت داد. آنها با یک برنامه ی حساب شده، صفوف دشمن را شکسته و مشکها را پر از آب کردند و به خیمه ها برگشتند.
* ملاقات امام(علیه السلام) با عمرسعد:
حضرت فرمود:« ای پسر سعد! ایا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی نداری؟» ابن سعد گفت:« اگر از این گروه جدا شوم، خانه ام را خراب و اموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم.» حضرت فرمود:« تو را چه می شود؟ خدا جان تو را به زودی در بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد...گمان می کنی که به حکومت ری و گرگان خواهی رسید؟ به خدا سوگند چنین نیست و به آرزویت نخواهی رسید.»
* عبیدالله طی نامه ای عمر بن سعد را تهدید به عزل و برکناری کرده، می گوید:« اگر از فرمان من سر باز زنی، مسئولیت لشکر را به شمر بن ذی الجوشن واگذار خواهم کرد.»
* سخن امام حسین(علیه السلام) با یارانش
« ای بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ جز پلی نیست که شما را از سختی و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمتهای همیشگی آن می رساند.
|
برچسبها:
خورشید هفتمین روز محرم تازه طلوع کرده بود که غروب مردانگى و مروّت سپاه عمر سعد را فرا گرفت. پلید سیرتان روبه صفت، فرات را به محاصره در آوردند. شمشیرهاى آخته و نیزه ها در کنار هم قرار گرفت و همگان گوش به فرمان دادند که:
- قطره اى آب به سپاه حسین و خاندان او نرسد تا … .
آرى، هنوز صداى چکاچک شمشیرها و نیزه ها گوشها را نمى آزرد که تیر دشمنى و مبارزه به سوى خیمه هاى حسینى پرتاب شد. این عمل ناجوانمردانه چون خنجرى روان حسین و عباس علیهماالسلام را مجروح ساخت؛ جراحتى که صداى العطش کودکان و جگرهاى تشنه زنان بر سوزش و دردش مى افزود.
ناگهان نگاه امام حسین علیه السلام به سوى عبّاس علیه السلام روانه شد و با تأملى بصیرت بخش مأموریت آب آوردن از شریعه را به وى سپرد. سى سوار و بیست پیاده همراه عباس حرکت کردند و با بیست مشک راهى «مشرعه» فرات شدند.
نافع بن هلال پیشاپیش مى رفت تا راه را براى دیگران گشوده، مسیر را هموار سازد و عباس، خوشحال از این مأموریت، بسان شیرى غرّان، سپاه دشمن و سربازان فرات را کنار مى زد و به آب نزدیک مى شد.
عمرو بن حجاج، که سردسته مأموران محافظ آب بود، پیش آمد تا نافع را تحت تأثیر قرار دهد و همرنگ خود کند، گفت:به چه کار آمده اى؟
- آمده ایم آبى که ما را از آن بازداشته اى بنوشیم.
- بنوش، گوارایت باد.
نگاه و کلام عمرو بوى نفاق و رنگ جدایى داشت و هاله اى از کینه و دشمنى به خود گرفته بود، اما نافع زیرکتر از او بود. نگاه او را نشانه گرفت و ادامه داد: نه؛ به خدا قسم، در حالى که حسین علیه السلام و خاندان اصحابش، در مقابل چشمان تو در تشنگى به سر مى برند، قطره اى از آن را نمى نوشم.
عمرو سرى از خیره سرى تکان داد و گفت:
- نه، براى آنان نمى شود. ما را گذاشته اند که آب اینجا باشد و قطره اى از آن به حسین و اصحابش نرسد.
ناگاه عباس علیه السلام همراه با دلاوران پاکدل به سوى شریعه یورش بردند و مشکها را لبالب از آب کردند. رشادت چشمگیر ابوالفضل راه هرگونه تدبیر را بر دشمن بست و آنان را متحیّر ساخت. سرانجام مشکها با قامتى برافراشته در خیمه ها آرام یافته و تمامى تشنگان از دست سخاوت و دلیرى عباس سیراب شدند. از آن روز لقب «سقّا» بر بلنداى وجود ابوالفضل علیه السلام چون نشانى درخشان نمایان شد و همگى او را لایق این عنوان شمردند.
۱٫ در روز هفتم محرم عبید اللّه بن زیاد ضمن نامهای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.
عمر بن سعد نیز بدون فاصله “عمرو بن حجاج” را با ۵۰۰ سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیهالسلام و یارانش به آب شدند.
۲٫ در این روز مردی به نام “عبداللّه بن حصین ازدی” ـ که از قبیله “بجیله” بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطرهای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!
امام علیه السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حمید بن مسلم میگوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبداللّه بن حصین آنقدر آب میآشامید تا شکمش بالا میآمد و آن را بالا میآورد و باز فریاد میزد: العطش! باز آب میخورد، ولی سیراب نمیشد. چنین بود تا به هلاکت رسید.
۳٫ در این روز، عمر بن سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه فرات موکل کرد و امام حسین ع را از آب منع کرد، بجهت نامه اى که ابن زیاد در این باب براى او نوشته بود.
در این روز عبدالله بن زیاد نامهاى به نزد عمربن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن حتى قطرهاى آب را به امام ندهد، همانگونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خوددارى شد!!(۵۳)
عمربن سعد نیز فوراً عمر بن حجاج را با پانصد سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسى امام حسین و یارانش به آب شدند، و این رفتار غیر انسانى سه روز قبل از شهادت امام حسین علیهالسلام صورت گرفت. در این هنگام مردى به نام عبدالله بن حصین ازدى که از قبیله بجیله بود فریاد برداشت که: اى حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانى نخواهى دید! به خدا سوگند که قطرهاى از آن را نخواهى آشامید تا از عطش جان دهى!
امام حسین علیهالسلام فرمود: خدایا او را از تشنگى بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده!
حمید بن مسلم مىگوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالى که بیمار بود، قسم به آن خدایى که جز او پروردگارى نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب مىآشامید تا شکمش بالا مىآمد، و آن را بالا مىآورد! و باز فریاد مىزد: العطش! باز آب مىخورد تا شکمش آماس مىکرد ولى سیراب نمىشد! و چنین بود تا جان داد.(۵۴)
شهادت حضرت علیاصغر
مرسوم است که شب هفتم محرم، به در خانه «باب الحوائج کوچک کربلا» حضرت علی اصغر (ع) میروند و روضهی آن طفل شهید را میخوانند. شهیدی که به ظاهر، کودک است ؛ ولی به واقع پیر عشق است.
حوریان، محو رخ مهپارهات
کعبهی خیل ملک، گهوارهات
گردش چشمان تو عشقآفرین
رشتهی قنداقهات حبلالمتین
زینت آغوش و دامان رباب
آینهگردانِ رویت، آفتاب
عالم و آدم همه محتاج تو
بر سر دوش پدر معراج تو
بسته بر هر تار موی تو نجات
تشنهی لبهای تو آب حیات
کودکی ، اما به معنا پیر عشق
روی دستان پدر ، تفسیرِ عشق
تلخترین لحظات تاریخ نزدیک میشد؛ تمامی یاران و اصحاب امام حسین(ع) به میدان رفته و کشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقی مانده بود: اباعبدالله الحسین(ع) و امام سجاد(ع) که آن روز به اراده الهی بیمار بود تا زنده بماند و رهبری امت را پس از امام حسین(ع) به دست بگیرد.
امام(ع) چون خویشتن را تنها و بی یاور دید آخرین حجت را بر مردم تمام کرد و بانگ برآورد: «هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟ هل من مغیث یرجو الله باغاثتنا؟ هل من معین یرجو ما عندالله فی اعانتنا؟» یعنی: «آیا مدافعی هست که از حریم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که از خدا بترسد و ما را یاری دهد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا ما را یاری رساند؟ آیا کسی هست که به خاطر روضه و رضوان الهی به نصرت ما بشتابد؟».
صدای این کمکخواهی امام که به خیمهها رسید و بانوان دریافتند که حسین دیگر یاوری ندارد، صدایشان به شیون و گریه بلند شد. امام به سوی خیمهها رفت، شاید که بانوان با دیدن او اندکی آرام گیرند؛ که ناگاه صدای فرزند شش ماههاش «عبدالله بن الحسین» ـ که به علی اصغر معروف بود ـ را شنید که از شدت تشنگی میگریست.
علی اصغر طفلی شیرخواره بود؛ که نه آبی در خیمهها بود تا وی را سیراب کنند ، و نه مادرش «رباب» شیری در سینه داشت که به وی دهد.
امام(ع) قنداقهی علی اصغر را در دست گرفت و به سوی دشمن رفت؛ در مقابل لشکر یزید ایستاد و فرمود:«ای مردم! اگر به من رحم نمیکنید بر این طفل ترحم نمایید … »
اما گویی که بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشیده نشده بود و تمامی رذالت دنیا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود ؛ زیرا به جای آنکه فرزند رسول خدا (ص) را به مشتی آب میهمان کنند، تیراندازی از بنیاسد (که گفته شده است «حرمله بن کاهل» بود) تیری در کمان نهاد و گلوی طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سینه امام(ع) به خون رنگین شد… سر کوچک و گردن ظریف طفل شیرخواره از بدن جدا شده بود…
آتش عشق تو در من شعلهور بود ای پدر
پیش تیر عشق تو ، قلبم سپر بود ای پدر
امام(ع) دستان خود را از خون علی اصغر پر کرد و به آسمان پاشید و گفت: «هون علی ما نزل بی انه بعین الله» یعنی: «تحمل این مصیبت بر من آسان است چرا که خداوند آن را میبیند»… در همین حال، «حصین بن تمیم» تیر دیگری افکند که بر لبان مبارک امام(ع) نشست و خون از دهان حضرت جاری شد. امام روی به آسمان کرد و اینگونه نیایش نمود: «خدایا! سوی تو شکایت میکنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خویشانم میکنند»…
اصغر که به چهره ز عطش رنگ نداشت
یارای سخن با من دلتنگ نداشت
یا رب! تو گواه باش، ششماههی من
شد کشتهی ظلم و با کسی جنگ نداشت
آنگاه از سپاه دشمن دور شد ؛ با شمشیرش قبر کوچکی کند؛ بدن علی اصغر را به خون او آغشته نمود ؛ بر او نماز گزارد و جنازهی کوچک را دفن کرد…
شهادت علی اصغر (ع) از سختترین و جانگدازترین مصیبتها در نزد ائمه بوده است… «مـنهال بن عمرو کوفی» گوید: در مدینه خدمت على بن الحسین(ع) رسیدم. امام پرسید: «حرمله چه شد؟» عـرض کردم: مـوقـعـى که من از کوفه بیرون آمدم زنده بود. امام دستها را به طرف آسمان بلند کرد و سه بار دعا کرد: «اللّهمّ أذقـه حرَّ الحدید، اللّهمّ أذقه حرّ الحدید، اللّهمّ أذقه حرّ النّار». یعنی: «خدایا حرارت آهن را به او بچشان»…
همچنین «عقبه بن بشیر اسدی» میگوید امام باقر(ع) به من فرمود: «ما از شما بنیاسد خونی طلب داریم!» و سپس داستان ذبح شدن علی اصغر را بر من خواند.
این نمونهها، نشاندهنده آن است که این داغ چگونه بر دل اهلبیت: مانده است…
و این داغ بر دل ما نیز هست؛ و بر دل انسانیت نیز؛ تا زمانی که مهدی آلمحمد (عج) قیام کند و انتقام از ظالمان بستاند…
حضرت فرمود:
یا کُمَیتُ اَنشِدنی فی جَدِّیَ الحسین (ع) فَلما اَنشَدَ کُمَیتُ اَبیاتاً فی مُصیبه الامام علیه السلام بَکیَ الامام بُکاء ًشدیداً وبَکَت النِّسوه و اهل حریمه وصَحنَ فی حجرا تهن
کمیت ! درباره جد ما حسین (ع) شعری بگو، همزمان با سرودن شعر، امام صادق به شدت گریه کرد با نوان وا هل خانه نیز در اتاق خودشان ناله زدند واشک ریختند.
اِذ خَرجت جارِیَه مِن خَلفِ الَّستر مِن حُجَرات الحَرم وفی یَدِها طفلٌ صغیر رَضیعٌ فَوَضَعَته فی حِجرِ الاِمام فاَشتَدَّ حینئذٍ بُکاء الامام فی غایهِ الاِشتداد وعَلا صَوته الشریف و عَلَت اَصواتُ النِّساء الطاهرات خلف الاَستارِِمِن الحجرات
در این زمان بانویی که کودک شیر خواری به دست داشت از اتاق بیرون آمده و کودک را در دامان امام علیه السلام قرارداد، گریه امام این بار بیشتر شده وصدای شریفشان بلند شد وبانوان در خانه نیز به صدای بلند گریستند.
ظاهرأ منظور از این کار یا دآوری شهادت علی اصغر وسنگدلی قاتل وی حرمله بن کا هل اسدی بوده است.
تلخ تر از مرگ
مرحوم حا ئری ما زندرا نی در کتاب معالی السبطین آورده که:ازبقرا ط حکیم پرسیدند در ذائقه ا نسان چه چیزی ازمرگ تلخ تر است؟
گفت:تلخ تر از مرگ در ذائقه ا نسان کریم این است که از شخص لئیم حاجتی بخوا هد
فَما حال الحسین الکریم بن الکریم حینَ رَفع رَضیعَه علی یَدیه و طَلب لَه جُرعَه مِنَ الماء مِن اللؤماء اللُّعَناء اَهل الکوفه
پس چگونه بود حال حضرت حسین، این کریم فرزند کریم آن زمانی که کودک شیر خوار خود راروی دو دست بلند کرد و برایش جرعه آب ،از کوفیان پست ولعنت شده خواست
کیفیت شهادت علی اصغر(ع)
وَلَمّا رَأی الحُسین علیه السلام مَصارِعَ فَتَیانِهُ وَاَحَِبَّته عَزَمَ علی لِقاءِ الْقَوم بِمُهجَته و نادی هَل مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَن حرم رسول الله صلی الله علیه وآله، هَل مِن مُوحِّد یَخافُ الله فینا، هَل مِن مُغیثٍ یُغیثُنا یَرجُو الله بِاِ غاثَتِنا هَل مِن مُعین
یَرجوا ما عِندِ الله فی اعانَتِنا ، فَارْتَفعت اَصوات النِّساء بِالعَویل فَتَقَدَّم اِلی بابِ الْخَیمه و قال لِزینَبَ ناوِلینی وَلَدیَ الصَّغیرَ حَتّی اُوَدِّعه فَأخَذَه واَو ما اِلَیه لِیُقَبِّله فَرَماهُ حَرمَلهُ بنُ الکاهِلِ الاَسَدی لَعنَه الله تعالی بِسَهم فَوقع فی نَحرِه فَذَبَحَهُ، فَقال لِزِیْنَب خُذیهِ ثُمَّ تَلَقّی الدَّمَ بِکَفَّیه فَلما اِمْتَلأتا رَمی بِالدَّمِ نَحْوَ السَّماءِ ثُم قالَ هَوَّن علی ما نَزَلَ بی اَنَّهُ بِعَین الله.
با به شهادت رسیدن جوانان بنی هاشم ویاران حضرت حسین علیه السلام، امام خود، با تمام وجود برای رزم با دشمن، به سویشان رفت در حا لیکه با نگ می زد:آیا مدافعی هست که از حرم رسول خدا صلی الله علیه وآله دفاع گند؟آیا موحدی هست که به خا طرما از خدا بترسد؟ آیا فریاد رسی هست که با امید به خدا به فریادما برسد؟آیا یاوری هست که با امید به آنچه در نزد خداست به یاری ما بشتابد؟ در این هنگام از میان بانوان در خیمه شیونی بر خاست پس امام علیه السلام به کنار خیمه رفته وخطاب به زینب فرمود کودکم را بیاور تا با او خدا حا فظی کنم
حضرت کودک را گرفت تا ببوسد در این زمان حرمله بن کاهل اسدی لعنه الله علیه به سوی او انداخت تیر به گلویش نشست وآن را برید پس حضرت به زینب فرمود او را بگیر. سپس خون را در هردودست جمع کرده و به سوی آسمان پاشید وفرمود:آنچه بر من وارد آمد برایم آسان است، چون در محضر خدا است.
قالَ الْباقِرُ عَلیه السلام : فَلَم یَسقُط مِن ذلکَ الدَّمِ قَطرَه الی الارض
حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: که قطره ای از آن خون بر زمین نیفتادو
وقال اِبنُ نما: ثُم حَمَلَه فَوَضَعه مَعَ قَتلی اَهْلبَیته
سپس امام علیه السلام علی اصغر را برده ودر کنار شهدای بنی هاشم قرار داده.
شهادت علی اصغر به روایت ابی مخنف
زمانیکه حضرت امام حسین (ع) با ام کلثوم در باره علی اصغر سخن می گفت او عرض کرد قدری آب برایش تهیه کن
حضرت طفل را گرفت وسوی مردم بردوفرمود:شما برادرم و فرزندا نم ویارا نم را کشتید وغیر از این طفل کسی با قی نمانده ، او مثل ما هی از آب جدا شده می ماند شربتی از آب به وی بدهید.
طفل از این گوش تا آن گوش گلویش بریده شد آنگاه طفل را بر گرداندو خون بر سینه اش جاری بود، در خیمه گذاشت و مطالبی فرمود که حاکی از شکایت مردم به خداوند متعال بود.
در زیارت ناحیه مقدسه، درباره این کودک شهید، آمده است: “السلام على عبد الله بن الحسین، الطفل الرضیع، المرمى الصریع، المشحط دما، المصعد دمه فى السماء، المذبوح بالسهم فى حجر ابیه، لعن الله رامیه حرمله بن کاهل الاسدى”. و در یکى از زیارتنامه هاى عاشورا آمده است:” و على ولدک على الاصغر الذى فجعت به”
الا لعنه الله علی القوم الظالمین ؛ و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
برچسبها:
1. در این روز عبیداللّه بن زیاد نامهای برای عمر بن سعد فرستاد كه: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز كردهام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را برای من ميفرستند.
2. در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین علیهالسلام عرض كرد: یابن رسول اللّه! در این نزدیكی طائفهای از بنی اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.
امام علیهالسلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آوردهام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت ميكنم، او یارانی دارد كه هر یك از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشكری انبوه محاصره كرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت مينمایم... .
در این هنگام مردی از بنياسد كه او را "عبداللّه بن بشیر" مينامیدند برخاست و گفت: من اولین كسی هستم كه این دعوت را اجابت ميكنم و سپس رجزی حماسی خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواكلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ كَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ
"حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی كه آماده پیكار شوند و هنگامی كه سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ كه من [رزمندهای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشهام."
سپس مردان قبیله كه تعدادشان به 90 نفر ميرسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیهالسلام حركت كردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یكدیگر درگیر شدند، در حالی كه فاصله چندانی با امام حسین علیهالسلام نداشتند. هنگامی كه یاران بنياسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریكی شب پراكنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیهالسلام آمد و جریان را بازگو كرد. امام علیهالسلام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ"
در اين روز، سنه 406، وفات كرد در بغداد سيد اجل شريف و عنصر لطيف محمد بن الحسين معروف به سيد رضى ذوالحسبين نقيب علويه و شريف اشراف بغداد و اين سيد بزرگوار برادر سيد مرتضى است كه وفاتش در روز 25 ربيع الاول ذكر مى شود و آن جناب بعظمت شاءن و علو همت و فصاحت زبان ، معروف است . وفاتش قبل از سيد مرتضى واقع شد و فخر الملك وزير بهاء الدوله بن عضد الدوله ديلمى و جميع اعيان و اشراف و قضات بغداد بجنازه او حاضر شدند. سيد مرتضى نتوانست از كثرت جزع و غصه ، جنازه برادر را مشاهده كند، لاجرم در تشييع و دفن او حاضر نشد بلكه در حرم مطهر جدش حضرت موسى كاظم ع رفت و فخر الملك بر جنازه سيد رضى نماز خواند و در خانه خود، سيد سعيد را دفن كردند و آخر روز بود كه فخر الملك بحرم رفت و سيد مرتضى را از حرم بخانه آورد و بعد از چندى جسد شريف سيد رضى را بكربلا حمل كردند و در نزد قبر والدش در جوار امام حسين عليه السلام دفن نمودند.
سيد رضى را تصنيفات رائقه است از جمله : مجازات قرآن ، مجازات النبويه و كتاب معانى القرآن و از مجهوعات آنجناب كتاب نهج البلاغه است و اشعار بسيار گفته و جماعتى از فضلاء آن اشعار را جمع كردند و تدوين نموده اند و فضلا را باشعار او عنايتى تمام است و او را اشعر قريش گفته اند.
منبع: فیض الاعلام و وقایع الایام شیخ عباس قمی
برچسبها:
سختى زخمها امام حسین(ع) را بر زمین نشانده بود و سپاهیان او را از هر سوى در میان گرفته بودند.
عبداللّه بن حسن كه در آن زمان یازده سال بیشتر نداشت عموى خود را نگریست كه دشمن او را از هر سوى در میان گرفته است . یاراى دیدن بیشتر این منظره را نداشت . بى اختیار به سوى عمو دوان شد.
عمّه اش زینب خواست عبدالله را بگیرد، امّا او از چنگ عمّه گریخت و خود را به عمو رساند.
در این هنگام بحربن كعب شمشیر را بلند كرد تا بر حسین فرود آورد. عبداللّه فریاد زد: اى ناپاك، آیا مى خواهى عمویم را بكشى؟
بحر ضربه خود را فرود آورد و عبداللّه دست خویش سپر كرد. شمشیر دست عبداللّه را برید و دست به پوست آویزان ماند. یادگار امام مجتبى علیه السلام فریاد زد: یا عمّاه .
آنگاه خود را در دامن عمو انداخت. عمو او را به خود فشرد و فرمود: پسر برادر، بر آنچه بر تو نازل شده است صبر كن و اجر خود را از خداوند بخواه، كه خداوند تو را به پدران پاكت ملحق كند.
در همین حال كه عبدالله بر دامن عمو بود حرملة بن كاهل تیر به سوى او افكند و او را به شهادت رساند.
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
اعمال ماه محرم
چرا محرم؟!
پيش از اسلام عرب، جنگ در اين ماه را حرام ميدانست و ترك مخاصمه ميكرد؛ لذا از آن زمان اين ماه بدين اسم نامگذاري شد.(1) و روز اول محرم را اول سال قمري قرار دادند.(2) در توضيح اين كه چرا ماههاي ديگر كه جنگ در آنها حرام است، محرم ناميده نميشود ميتوان گفت: چون ترك جنگ از اين ماه شروع ميشد به آن محرم گفتند.
اين ماه در مكتب تشيع يادآور نهضت حضرت سيدالشهدا و حماسه جاودان كربلاست.
اين ماه، يادآور دلاورمرديهاي ياران با وفاي اباعبدالله الحسين(عليه السلام)، فداكاريهاي زينب كبري(سلام الله عليها)، حضرت سجاد(عليه السلام)، و همه اسراي كاروان امام حسين(عليه السلام)، است. اين ماه، يادآور خطبهها و شعارهاي آگاهيبخش سالار شهيدان، نطق آتشين حضرت زينب(سلام الله عليها) و خطابه غرّاي زين العابدين(عليه السلام)، است.
اين ماه، يادآور استقامت حبيب بن مظاهر و شهادت عون و جعفر است.
آري اين ماه، ماه پيروزي حق بر باطل است.
محرم از منظر ائمه(عليهم السلام)
شيعيان از امام رضا(عليه السلام)، چنين نقل شده است:
«وقتي محرم فرا ميرسيد، پدرم خندان ديده نميشد، حزن و اندوه تا پايان دهه اول بر او غالب بود و روز عاشورا، روز حزن و مصيبت و گريه ايشان بود.»(3)
همچنين حضرت امام رضا(عليه السلام) درباره عاشورا ميفرمايد:
«كسي كه عاشورا روز مصيبت و اندوه و گريهاش باشد، خداوند قيامت را روز شادماني و سرور او قرار خواهد داد.»(4)
اعمال شب اول ماه محرم
1ـ نماز: اين شب چند نماز دارد كه يكي از آنها به شرح ذيل است:
دو ركعت، كه در هر ركعت بعد از حمد يازده مرتبه سوره توحيد خوانده شود.
در فضيلت اين نماز چنين آمده است:
«خواندن اين نماز و روزه داشتن روزش موجب امنيّت است و كسي كه اين عمل را انجام دهد، گويا تمام سال بر كار نيك مداومت داشته است.»(5)
2ـ احياي اين شب.(6)
3ـ نيايش و دعا.(7)
روز اول محرم
اول محرم هر سال اولين روز سال قمري است. از امام محمدباقر(عليه السلام) روايت شده است: «آن كس كه اين روز را روزه بدارد، خداوند دعايش را اجابت ميكند، همانگونه كه دعاي زكريا(عليه السلام) را اجابت كرد.»(8)
دو ركعت نماز خوانده شود و پس از آن سه بار دعاي زير قرائت گردد:
«اللّهم انت الاله القديم و هذه سنةٌ جديدةٌ فاسئلك فيها العصمة من الشيطان و القوَّة علي هذه النّفس الامّارة بالسُّوء»(9)؛ بارالها! تو خداي قديم و جاوداني و اين سال، سال نو است، از تو ميخواهم كه مرا در اين سال از شيطان حفظ كني و بر نفس اماره (راهنمايي كننده) به بدي پيروز سازي.
روز دوم محرم
در چنين روزي كاروان امام حسين(عليه السلام) در سال 61 ه .ق وارد سرزمين كربلا شد و با ممانعت لشكر حرّ مجبور به توقّف در آنجا گرديد.(10)
روز سوم محرم
از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نقل شده است:
«هر كس در اين روز روزه بگيرد، خداوند دعايش را اجابت كند.»(11)
در آن روز سپاه عمر بن سعد وارد كربلا شد.
روز چهارم محرم
بينتيجه بودن مذاكره حضرت سيدالشهداء(عليه السلام)، با عمر بن سعد براي وادار كردن لشكر وي به ترك جنگ و دعوت او و لشكرش جهت ملحق شدن به سپاه اسلام.
برچسبها:
قيامت بي حسين غوغا ندارد"شفاعت بي حسين معنا ندارد"حسيني باش كه در محشر نگويند"چرا پرونده ات امضاء ندارد
عالم همه قطره و درياست حسين ، خوبان همه بنده و مولاست حسين ، ترسم كه شفاعت كند از قاتل خويش ، از بس كه كَرَم دارد و آقاست حسين
عالم همه محو گل رخسار حسين است ، ذرات جهان درعجب از كار حسين است . داني كه چرا خانه ي حق گشته سيه پوش ، يعني كه خداي تو عزادار حسين است
آبروي حسين به كهكشان مي ارزد ، يك موي حسين بر دو جهان مي ارزد ، گفتم كه بگو بهشت را قيمت چيست ، گفتا كه حسين بيش از آن مي ارزد
ماه خون ماه اشك ماه ماتم شد ، بر دل فاطمه داغ عالم شد . فرا رسيدن ماه محرم را به عزادارن راستينش تسليت عرض ميكنم
اي وجودت عشق را معناي حسين عالمي يك قطره تو دريا حسين فرا رسيدن ماه محرم را به تمامي مسلمانان جهان تسليت مي گم
پرسيدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهي كشيدوگفت:كه ماه محرم است.گفتم: كه چيست محرم؟باناله گفت:ماه عزاي اشرف اولادآدم است
السلام عليكم يااباصالح المهدى (عج)السلام عليك ياامين الله فى ارض وحجته على عباده(ياصاحب الزمان آجرک الله)ماه محرم بر شما وعاشقان حسين تسليت عرض مينمايم)
اردوي محرم به دلم خيمه به پا كرد
دل را حرم و بارگه خون خدا كرد
محرم آمد و ماه عزا شد
مه جانبازي خون خدا شد
جوانمردان عالم را بگوييد
دوباره شور عاشوار به پا شد
حسين ميا به کوفه ، کوفه وفا ندارد ...
اي به دل بسته ، قدري آهسته
کن مدارا با ، زينب خسته ...
يا حسين مظلوم ...
يه جائيه تو دنيا همه براش مي ميرن
تموم حاجتا رو همه از مي گيرن
بين دو نهر آبه ، يه سرزمين خشکه
شميم باغ و لاله اش خوشبو ز عط مُشکه
شباي جمعه زهرا زائر اين زمينه
سينه زن حسينه ، يل ام البنينه ...
دوست دارم هر چي دارم بدم به راه تو حسين
تا که سينه خيز بيام ميون بين الحرمين
السلام اي وادي کرببلا
السلام اي سرزمين پر بلا
السلام اي جلوه گاه ذوالمنن
السلام اي کشته هاي بي کفن
کاش بوديم آن زمان کاري کنيم
از تو و طفلان تو ياري کنيم
کاش ما هم کربلايي مي شديم
در رکاب تو فدايي مي شديم
السلام عليک يا ابا عبدالله ...
كربلا لبريز عطر ياس شد. . . .نوبت جانبازي عباس شد
ديباچه ي عشق و عاشقي باز شود
دلها همه آماده ي پرواز شود
با بوي محرم الحرام تو حسين
ايام عزا و غصه آغاز شود
نازم آن آموزگاري را که در يک نصف روز
دانشآموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون آزادي نويسد بر زمين
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند
دل را اگر از حسين بگيرم چه كنم
بي عشق حسين اگر بميرم چه كنم
فردا كه كسي را به كسي كاري نيست
دامان حسين اگر نگيرم چه كنم
گويند كه در روز قيامت علمدار شفاعت زهراست . . . علم فاطمه دست قلم عباس است.
پرسيدم از هلال چرا قامتت خم است ؟
آهي کشيد و گفت ماه محرم است...
باز محرم رسيد، ماه عزاي حسين
سينهي ما ميشود، كرب و بلاي حسين
كاش كه تركم شود غفلت و جرم و گناه
تا كه بگيرم صفا، من ز صفاي حسين
فرشتهها از امشب صبوي غم مينوشن
دوباره اهل جنت پيرهن سياه ميپوشن
با آب طلا نام حسين قاب کنيد
با نام حسين يادي از آب کنيد
خواهيد مه سربلند و جاويد شويد
تا آخر عمر تکيه بر ارباب کنيد
فرا رسيدن ماه محرم تسليت باد
باز محرم شدو دلها شکست از غم زينب دل زهرا شکست
باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاک کمرها شکست
آب در اين تشنگي از خود گذشت دجله به خون شد دل صحرا شکست
قاسم وليلا همه در خون شدند اين چه غمي بود که دنيا شکست
محرم ماه غم نيست ماه عشق است محرم مَحرم درد حسين است
هر دم به گوش مي رسد آواي زنگ قافله ، اين قافله تا كربلا ديگر ندارد فاصله .
حلول ماه محرم ، ماه پژمرده شدن گلستان فاطمه تسليت باد . التماس دعا
برچسبها: