در بيان صبح عاشورا و خطبه حضرت
چون شب عاشورا به پايان رسيد و سپيدة روز دهم محرم دميد حضرت سيدالشهداء عليه السلام نماز بگذاشت پس از آن به تعبيه صفوف لشكر خود پرداخت و به روايتي فرمود كه تمام شماها در اين روز كشته خواهيد شد و جز علي بن الحسين (ع) كس زنده نخواهد ماند و مجموع لشكر آن حضرت سي و دو نفر سوار و چهل تن پياده بودند و به روايت ديگر هشتاد و دو پياده، و به رواتي كه از جناب امام محمد باقر عليه السلام وارد شده چهل و پنج نفر سوار و صد تن پياده بودند و سبط ابن الجوزي در تذكره نيز همين عدد را اختيار كرده و مجموع لشكر پسر سعد شش هزار تن و موافق بعضي مقاتل بيست هزار و بيست و دو هزار و به روايتي سي هزار نفر وارد شده است و كلمات ارباب سير و مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسكر عمر سعد اختلاف بسيار دارد پس حضرت صفوف لشكر را به اين طرز آراست زهيربن قين را در ميمنه بازداشت، و حبيب بن مظاهر را در ميسرة اصحاب خود گماشت و رايت جنگ را با برادرش عباس عطا فرمود و موافق بعض كلمات بيست تن با زهير در ممينه و بيست تن با حبيب در ميسره بازداشت و خود با ساير سپاه در قلب جا كرد و خيام محترم را از پس پشت انداختند، و امر فرمود كه هيزم و نيهائي را كه اندوخته بودند در خندقي كه اطراف خيام كنده بودند ريختند و آتش در آنها افروختند براي آنكه آن كافران را مانعي باشد از آنكه به خيام محترم بريزند. و از آن سوي نيز عمر سعد لشكر خود را مرتب ساخت ميمنه سپاه را به عمر و بن الحجاج سپرد و شمر ملعون ذي الجوشن را در ميسره جاي داد و عروه بن قيس را بر سواران گماشت و شبث بن ربعي را با رجاله بازداشت، و رايت جنگ را با غلام خود در يد گذاشت.
و روايتست كه امام حسين عليه السلام دست به دعا برداشت و گفت:
اًللهم اَنْتَ ثِقَتي في كُلّ كَرْبٍ وَ اَنْتَ رَجائي في كُلّ شِدَّهٍ وَ اَنْتَ لي في كُلّ اَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَهٌ وَعُدَّه كَمْ مِنْ هَمََّ يَضْعُفُ فيِه الْفُؤادُ وَ َتقِلُّ فيهِ الْحلَيهُ وَ يَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَ يَشْمَتُ فيهِ الْعَدُوُّا اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شكَوْتُهُ اِلَيْكَ رَغَبَهً مِنّي اِلَيْكَ عََّمْن سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وّ َكَشْفَتهُ فَاَنْتَ َوِلُّي كُلّ نِعْمَهٍ و صاحِبُ كُلّ حَسَنَهٍ وِ ُمْنَتهي كُلّ رَغْبَهٍ.
اين وقت از آن سوي لشكر پسر سعد جنبش كردند و در گرداگرد لشکر امام حسين عليه السلام جولان دادند از هر طرف كه ميرفتند آن خندق و آتش افروخته را ميديدند. پس شمر ملعون به صداي بلند فرياد برداشت كه اي حسين پيش از آنكه قيامت رسد شتاب كردي به آتش، حضرت فرمود اين گوينده كيست گويا شمر است، گفتند بلي جز او نيست، فرمود اي پسر آن زني كه بزچراني ميكرده تو سزاوارتري به دخول آتش. مسلم بن عوسجه خواست تيري به جانب آن ملعون افكند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض كرد رخصت فرما تا او را هدف تير سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمكاران است و خداوند مرا بر او تمكين داده حضرت فرموده مكروه ميدارم كه من با اين جماعت ابتدا به مقاتلت كنم.
اين وقت حضرت امام حسين عليه السلام راحله خويش را طلبيد و سوار شد و به صوت بلند فرياد برداشت كه ميشنيدند صداي آن حضرت را بيشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش اينست:
اي مردم به هواي نفس عجلت مكنيد و گوش به كلام من دهيد تا شما را بدانچه سزاوار است موعظت بگويم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهيد سعادت خواهيد يافت و از در انصاف بيرون شويد، پس آراي پراكنده خود را مجتمع سازيد و زير و بالاي اين امر را به نظر تامل ملاحظه نمائيد تا آنكه امر بر شما پوشيده و مستور نماند پس از آن بپردازيد به من و مرا مهلت مدهيد. همانا ولي من خداوندي كه قرآن را فرو فرستاده و اوست متولي امور صالحان.
راوي گفت كه چون خواهران آن حضرت اين كلمات را شنيدند صيحه كشيدند و گريستند و دختران آن جناب نيز به گريه درآمدند، پس بلند شد صداهاي ايشان حضرت امام حسين عليه السلام فرستاد به نزد ايشان برادر خود عباس بن علي (ع) و فرزند خود علي اكبر را و فرمود به ايشان كه ساكت كنيد زنها را، سوگند به جان خودم كه بعد از اين گريه ايشان بسيار خواهد شد.
و چون زنها ساكت شدند آن حضرت خداي را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائكه و رسولان خدا عليهم السلام و شنيده نشد هرگز متكلمي پيش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او.
پس فرمود اي جماعت نيك تأمل كنيد و ببينيد كه من كيستم و با كه نسبت دارم آنگاه با خويشتن آئيد و خويشتن را ملامت كنيد و نگران شويد كه آيا شايسته است براي شما قتل من و هتك حرمت من آيا من نيستم پسر دختر پيغمبر شما، آيا من نيستم پسر وصي پيغمبر و ابن عم او و آن كسي كه اول مؤمنان بود كه تصديق رسول خدا صلي الله عليه و آله نمود، به آنچه از جانب خدا آورده بود، آيا حمزه سيدالشهداء عم من نيست؟ آيا جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز ميكند عم من نيست؟ ايا به شما نرسيده كه پيغمبر صلي الله عليه و آله در حق من و برادرم حسن (ع) فرمود كه ايشان دو سيد جوانان اهل بهشتند؟ پس اگر سخن مرا تصديق كنيد اصابه حق كرده باشيد، به خدا سوگند كه هرگز سخن دروغ نگفتهام از زماني كه دانستم خداوند دروغگو را دشمن ميدارد، و با اين همه اگر مرا تكذيب مي كنيد پس در ميان شما كساني ميباشند كه از اين سخن آگهي دارند، اگر از ايشان بپرسيد به شما خبر ميدهند، بپرسيد از جابر بن عبدالله انصاري، و ابوسعيد خدري، و سهل بن سعد ساعدي، و زيد بن ارقم، و انس بن مالك تا شما را خبر دهند، همانا ايشان اين كلام را در حق من و برادرم حسن از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدهاند. آيا اين مطلب كافي نيست شما را در آن كه حاجز ريختن خون من شود؟
شمر به آن حضرت گفت كه من خدا را از طريق شك و ريب بيرون صراط مستقيم عبادت كرده باشم اگر بدانم تو چه مي گوئي. چون حبيب سخن شمر را شنيد گفت اي شمر به خدا سوگند كه من ترا چنين ميبينم كه خداي را به هفتاد طريق از شك و ريب عبادت ميكني، و من شهادت ميدهم كه اين سخن را به جانب امام حسن عليه السلام راست گفتي كه من نميدانم چه ميگوئي البته نميداني چه آنكه خداوند قلب ترا به خاتم خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستور فرموده.
ديگر باره جناب امام حسين عليه السلام لشكر را خطاب نموده و فرمود: اگر بدانچه كه گفتم شما را شك و شبههايست آيا در اين مطلب هم شك ميكنيد كه من پسر دختر پيغمبر شما ميباشم؟ به خدا قسم كه در ميان مشرق و مغرب پسر دختر پيغمبري جز من نيست،خواه در ميان شما و خواه در غير شما، واي بر شما آيا كسي را از شما را كشتهام كه خون او را از من طلب كنيد؟ يا مالي را از شما تباه كردهام؟ يا كسي را به جراحتي آسيب زدهام تا قصاص جوئيد؟ هيچ كس آن حضرت را پاسخ نگفت، ديگرباره ندا در داد كه اي شبث بن ربعي و اي حجاربن ابجر و اي قيس بن اشعث و اي زيدبن حارث مگر شما نبوديد كه براي من نوشتيد كه ميوههاي اشجار ما رسيده و بوستانهاي ما سبز و ريان گشته است اگر به سوي ما آيي از براي ياريت لشكرها آراستهايم اين وقت قيس بن اشعث آغاز سخن كرد و گفت ما نميدانيم چه ميگوئي ولكن حكم بني عم خود يزيد و ابن زياد را بپذير تا آنكه ترا جز به دلخواه تو ديدار نكند، حضرت فرمود لاوالله هرگز دست مذلت به دست شما ندهم و از شما هم نگريزم چنانكه عبيد گريزند. آنگاه ندا كرد ايشان را و فرمود:
عِبادَاللهِ اِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّي وَ رَبكُمّ مِنْ كُلّ مُتَكَبِرً لايُؤمِنُ بَيَوْمِ الْحِسابِ.
آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبه بن سمعان را فرمود تا آن را عقال برنهاد. ابوجعفر طبري نقل كرده از علي بن حنظله بن اسعد شبامي از كثير بن عبدالله شعبي كه گفت چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسين عليه السلام به مقابل آن حضرت شديم، بيرون آمد به سوي ما زهير بن القين در حالي كه سوار بود بر اسبي درازدم غرق در اسلحه، پس فرمود اهل كوفه من انذار ميكنم شما را از عذاب خدا، همان حق است بر هر مسلماني نصيحت و خيرخواهي برادر مسلمانش و ماها تا به حال بر يك دين و يك ملتيم و برادريم با هم تا شمشير در بين ما كشيده نشده، پس هرگاه بين ما شمشير واقع شد برادري ما از هم گسيخته و مقطوع خواهد شد و ما يك امت و شما امت ديگر خواهيد بود. همانا مردم بدانيد كه خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذريه پيغمبرش تا ببيند ما چه خواهيم كرد با ايشان، اينك من ميخوانم شما را به نصرت ايشان و مخذول گذاشتن طاغي پسر طاغي عبيدالله بن زياد را زيرا كه شما از اين پدر، و پسر نديديد مگر بدي، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهاي شما را بريدند و شما را مثله كردند و بر تنة درختان خرما بدار كشيدند و اشراف و قراء شما را مانند حجر بن عدي واصحابش و هاني بن عروه و امثالش را به قتل رسانيدند.
لشكر ابن سعد كه اين سخنان شنيدند شروع كردند به ناسزا گفتن به زهير و مدح و ثنا گفتن بر ابن زياد و گفتند به خدا قسم كه ما حركت نكنيم تا آقايت حسين و هر كه با اوست بكشيم يا آنها را گرفته و زنده به نزد امير عبيدالله بن زياد بفرستيم. ديگر باره جناب زهير بناي نصيحت را گذاشت و فرمود اي بندگان خدا اولاد فاطمه عليهماالسلام احق و اولي هستند به مودت و نصرت از فرزند سميه هر گاه ياري نميكنيد ايشان را پس شما را در پناه خدا درميآورم از آنكه ايشان را بكشيد، بگذاريد حسين را با پسر عمش يزيد بن معاويه هر آينه به جان خودم سوگند كه يزيد راضي خواهد شد از طاعت شما بدون كشتن حسين عليه السلام. اين هنگام شمر ملعون تيري به جانب او افكند و گفت ساكت شو خدا ساكن كند صداي ترا همانا ما را خسته كردي از بس كه حرف زدي زهير با وي گفت: يَابْنَ الْبَوّالِ عَلي عَقِبَيْه ما اِيّاكَ اُخاطِبُ اِنَّما اَنْتَ بَهيمَهٌ.
من با تو تكلم نميكنم تو انسان نيستي بلكه حيوان ميباشي به خدا سوگند گمان نميكنم ترا كه دو آيه محكم از كتاب الله را دانا باشي پس بشارت باد ترا به خزي و خواري روز قيامت و عذاب دردناك شمر ملعون گفت كه خداوند ترا و صاحبت را همين ساعت خواهد كشت زهير فرمود آيا به مرگ مرا ميترساني؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوبتر است از مخلد بودن در دنيا با شماها. پس رو كرد به مردم و صداي خود را بلند كرد و فرمود اي بندگان خدا مغرور نسازد شما را اين جلف جاني و امثال او به خدا سوگند كه نخواهد رسيد شفاعت پيغمبر صلي الله عليه و آله به قومي كه بريزند خون ذريه و اهل بيت او را و بكشند ياوران ايشان را.
راوي گفت پس مردي او را ندا كرد و گفت ابوعبدالله الحسين عليه السلام ميفرمايد بيا به نزد ما. فَلَعَمْري لَئِنْ كانَ مُؤمِنُ الِ فِرْعُوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِي الدُّعاءِ لَقَدْ نَضَحْتَ وَ اَبَلْغتَ لَو نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاْبْلاغُ.
و سيد بن طاوس ره روايت كرده كه چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهياي جنگ با آن حضرت شدند آنجناب بُريربن خضير را به سوي ايشان فرستاد كه ايشان را موعظتي نمايد، برير در مقابل آن لشكر آمد و ايشان را موعظه نمود. آن بدبختان سيه روزگار كلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.
پس خود آن جناب بر ناقه خويش و به قولي بر اسب خود سوار شد و به مقابل ايشان آمده و طلب سكوت نمود، ايشان ساكت شدند، پس آن حضرت حمد و ثناي الهي را به جاي آورد و بر حضرت رسالت پناهي و بر ملائكه و ساير انبياء و رسل درود بليغي فرستاد پس از آن فرمود كه هلاكت و اندوه باد شما را اي جماعت غدار و اي بيوفاهاي جفاكار در هنگامي كه به جهت هدايت خويش ما را به سوي خود طلبيديد و ما اجابت شما كرده و شتابان به سوي شما آمديم پس كشيدند بر روي ما شمشيرهائي كه به جهت ما در دست داشتيد و بر افروختيد بر روي ما آتشي را كه براي دشمن ما و دشمن شماها مهيا كرده بوديم پس شما به كين و كيد دوستان خود به رضاي دشمنان خود همداستان شديد بدون آنكه عدلي در ميان شما فاش و ظاهر كرده باشند و بيآنكه طمع و اميد رحمتي باشد از شماها در ايشان پس چرا از براي شما باد وَيْلها از ما دست كشيدند و حال آنكه شمشيرها در حبس نيام بود و دلها مطمئن و آرام ميزيست و رأيها محكم شده و نيرو داشت لكن شما سرعت كرديد و انبوه شديد در انگيزش نيران فتنه مانند ملخها و خويشتن را ديوانهوار در انداختيد در كانون نار چون پروانهگان پس دور باشيد از رحمت خدا اي معاندين امت و شاد و شارد جمعيت و تارك قرآن و محرف كلمات آن و گروه گنه كاران و پيروان وساوس شيطان و ماحيان شريعت و سنت نبوي آيا ظالمان را معاونت ميكنيد و از ياري ما دست بر ميداريد. بلي سوگند با خداي كه عذر و مكر از قديم در شماها بوده با او بهم پيچيده اصول شما و از او قوت گرفته فروع شما لاجرم شما پليدتر ميوهايد گلوگاه ناظر را و كمتر لقمهايد غاصب را الحال آگاه باشيد كه زنا زاده فرزند زنا زاده يعني ابن زياد عليه اللعنه مرا مردد كرده ميان دو چيز:
يا آنكه شمشير كشيده و در ميدان مبارزت بكوشم، و يا آنكه لبسا مذلت بر خود بپوشم و دور است از ما ذلت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرمايد و مؤمنان و پروردگار دامنهاي طاهر و صاحب حميت و اربابهاي غيرت ذلت لئام را بر شهادت كرام اختيار نكنند، اكنون حجت را بر شما تمام كردم و با قلت اعوان و كمي ياران با شما رزم خواهم كرد. پس متصل فرمود كلام خود را به شعرهاي فروه بن مسيك مرادي:
وَ اِنْ نُغْلَبْ فَغَيْر مُغَلَّبينا |
فَاِنْ نُهْزَمْ فَهَزّاموُنَ قِدْماً |
آنگاه فرمود سوگند با خداي كه شما بعد من فراوان و افزون از مقدار زماني كه پياده سوار اسب باشد زنده نمانيد، روزگار آسياي مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانند ميله سنگ آسيا در اضطراب باشيد اين عهدي است به من از پدر من از جد من، اكنون رأي خود را فراهم كنيد و با اتباع خود همدست شويد و مشورت كنيد تا امر بر شما پوشيده نماند پس قصد من كنيد و مرا مهلت مدهيد همانا من نيز توكل كردهام بر خداوندي كه پروردگار من و شما است كه هيچ متحرك و جانداري نيست مگر آنكه در قبضه قدرت اوست و همانا پروردگار من بر طريق مستقيم و عدالت استوار است جزاي هر كسي را به مطابق كار او ميدهد.
پس زبان به نفرين آنها گشود و گفت اي پروردگار من باران آسمان را از اين جماعت قطع كن و برانگيز برايشان قحطي زمان يوسف (ع) كه مصريان را به آن آزمايش فرمودي و غلام ثقيف را برايشان سلطنت ده تا آنكه برساند به كامهاي ايشان كاسههاي تلخ مرگ را زيرا كه ايشان فريب دادند ما را و دست از ياري ما برداشتند و توئي پروردگار ما، بر تو توكل كرديم و به سوي تو انابه نموديم و به سوي تو است بازگشت همه. پس از ناقه به زير آمد و طلبيد مرتجز اسب رسول خدا صلي الله عليه و آله را و بر آن سوار گشت و لشكر خود را تعبيه فرمود.
طبري از سعد بن عبيده روايت كرده كه پيرمردان كوفه بالاي تل ايستاده بودند و براي سيدالشهداء عليه السلام ميگريستند و ميگفتند اَللّهُمَّ اَنْزِلْ نَصْرَكَ يعني بارالها نصرت خود را بر حسين نازل فرما. من گفتم اي دشمنان خدا چرا فرود نميآئيد او را ياري كنيد؟ سعيد گفت ديدم حضرت سيدالشهداء عليه السلام كه موعظه فرمود مردم را در حالتي كه جبهاي از برد در برداشت و چون رو كرد به سوي صف خويش مردي از بني تميم كه او را عمر طهوي ميگفتند تيري به آن حضرت افكند كه در ميان كتفش رسيد و بر جبهاش آويزان شد و چون به لشكر خود ملحق شد نظر كردم به سوي آنها ديدم قريب صد نفر ميباشند كه در ايشان بود از صلب علي عليه السلام پنج نفر و از بني هاشم شانزده نفر و مردي از بني سليم و مردي از نبي كنانه كه حليف ايشان بود و ابن عمير بن زياد انتهي.
و در بعضي مقاتل است كه چون حضرت اين خطبه مباركه را قرائت نمود فرمود ابن سعد را بخوانيد تا نزد من حاضر شود، اگر چه ملاقات آن حضرت بر ابن سعد گران بود لكن دعوت آن حضرت را اجابت نمود و با كراهتي تمام به ديدار آن امام عليه السلام آمد. حضرت فرمود اي عمر تو مرا به قتل ميرساني به گمان اينكه، ابن زياد (ملعون) زنازاده ترا سلطنت مملكت ري و جرجا خواهد داد، به خدا سوگند كه تو به مقصود خود نخواهي رسيد و روز تهنيت و مبارك باد اين دو مملكت را نخواهي ديد، اين سخن عهديست كه به من رسيده اين را استوار ميدارد و آنچه خواهي بكن همانا هيچ بهره از دنيا و آخرت نبري، و گويا ميبينم سر ترا در كوفه برني نصب نمودهاند و كودكان آنرا سنگ ميزنند و هدف و نشانة خود كنند. از اين كلمات عمر سعد (لعنه الله عليه) خشمناك شد و از آن حضرت روي بگردانيد و سپاه خويش را بانگ زد كه چند انتظار ميبريد، اين تكاهل و تواني به يك سو نهيد و حملهاي گران در دهيد حسين و اصحاب او افزون از لقمهاي نيست. اين وقت امام حسين عليه السلام بر اسب رسول خدا «ص» كه مرتجز نام داشت بر نشست و از پيش روي صف در ايستاد و دل بر حرب نهاد و فرياد به استغاثه برداشت و فرمود آيا فريادرسي هست كه براي خدا ياري كند ما را؟ آيا دافعي هست كه شر اين جماعت را از حريم رسول خدا «ص» بگرداند؟
برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی
برچسبها:
ذکر وقایع شب عاشورا
پس همين كه شب عاشورا نزديك شد حضرت امام حسين عليه السلام اصحاب خود را جمع كرد، حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرموده كه من در آن وقت مريض بودم با آن حال نزديك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه ميفرمايد، شنيدم كه با اصحاب خود گفت:
اَثْني عَلَي اللهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ تا آخر خطبه كه حاصلش به فارسي اينست: ثنا ميكنم خداوند خود را به نيكوتر ثناها و حمد ميكنم او را بر شدت و رخاء، اي پروردگار من سپاس ميگذارم ترا بر اينكه ما را به تشريف نبوت تكريم فرمودي، و قرآن را تعليم ما نمودي، و به معضلات دين ما را دانا كردي، و ما را گوش شنوا و ديده بينا و دل دانا عطا كردي، پس بگردان ما را از شكرگزاران خود.
پس فرمود: اما بعد، همانا من اصحابي با وفاتر و بهتر از اصحاب خود نميدانم و اهل بيتي از اهل بيت خود نيكوتر ندانم، خداوند شما را جزاي خير دهد و الحال آگاه باشيد كه من گمان ديگر در حق اين جماعت داشتم و ايشان را در طريق اطاعت و متابعت خود پنداشتم اكنون آن خيال ديگر گونه صورت بست لاجرم بيعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختيار خود گذاشتم تا بهر جانب كه خواهيد كوچ دهيد و اكنون پرده شب شما را فرو گرفته شب را مطيه رهوار خود قرار دهيد و بهر سو كه خواهيد برويد چه اين جماعت مرا مي جويند چون به من دست يابند بغير من نپردازند.
چون آن جناب سخن بدينجا رسانيد برادران و فرزندان و برادرزادگان و فرزندان عبدالله جعفر عرض كردند: براي چه اين كار كنيم آيابراي آنكه بعد از تو زندگي كنيم؟ خداوند هرگز نگذارد كه ما اينكار ناشايسته را ديدار كنيم.
و اول كسي كه به اين كلام ابتدا كرد عباس بن علي عليه السلام بود پس از آن سايرين متابعت او كردند و بدين منوال سخن گفتند.
پس آن حضرت رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود كه شهادت مسلم بن عقيل شما را كافي است زياده بر اين مصيبت مجوئيد من شما را رخصت دادم هر كجا خواهيد برويد. عرض كردند سبحان الله مردم با ما چه گويند و ما به جواب چه بگوئيم؟ بگوئيم دست از بزرگ و سيد و پسرعم خود برداشتيم و او را در ميان دشمن گذاشتيم بيآنكه تير و نيزه و شمشيري در نصرت او بكار بريم، نه بخدا سوگند ما چنين كار ناشايسته نخواهيم كرد بلكه جان و مال و اهل و عيال خود را در راه تو فدا كنيم و با دشمن تو قتال كنيم تا بر ما همان آيد كه بر شما آيد، خداوند قبيح كند زندگاني را كه بعد از تو خواهيم.
اين وقت مسلم بن عوسجه برخاست و عرض كرد يابن رسول الله آيا ما آن كس باشيم كه دست از تو بازداريم پس به كدام حجت در نزد حق تعالي اداي حق ترا عذر بخواهيم، لاوالله من از خدمت شما جدا نشوم تا نيزة خود را در سينههاي دشمنان تو فرو برم و تا دستة شمشير در دست من باشد اندام اعدا را مضروب سازم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ايشان محاربه خواهم كرد، سوگند با خداي كه ما دست از ياري تو برنميداريم تا خداوند بداند كه ما حرمت پيغمبر را در حق تو رعايت نموديم به خدا سوگند كه من در مقام ياري تو به مرتبهاي ميباشم كه اگر بدانم كشته ميشوم آنگاه مرا زنده كنند و بكشند و بسوزانند و خاكستر مرا بر باد دهند و اين كردار را هفتاد مرتبه با من بجاي آورند هرگز از تو جدا نخواهم شد تا گاهي كه مرگ را در خدمت تو ملاقات كنم، و چگونه اين خدمت را به انجام نرسانم و حال آنكه يك شهادت بيش نيست و پس از مرگ آن كرامت جاودانه و سعادت ابديه است.
پس زهير بن قين برخاست و عرضه داشت به خدا سوگند كه من دوست دارم كه كشته شوم آنگاه زنده گردم پس كشته شوم تا هزار مرتبه مرا بكشند و زنده شوم و در ازاي آن خداي متعال دور گرداند شهادت را از جان تو و جان اين جوانان اهل بيت تو و هر يك از اصحاب آن جناب بدين منوال شبيه به يكديگر با آن حضرت سخن مي گفتند و زبان حال هر يك از ايشان اين بود:
مملوك اين جنابم و محتاج اين درم
اين مهر بر كه افكنم آندل كجا برمشاها من اربعرش رسانم سريرفضل
گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهرپس حضرت همگي را دعاي خير فرمود.
و علامه مجلسي ره نقل كرده كه در آن وقت جاهاي ايشان را در بهشت به ايشان نمود و حور و قصور و نعيم خود را مشاهده كردند و بر يقين ايشان بيفزود و از اين جهت احساس الم نيزه و شمشير و تيز نميكردند و در تقديم شهادت تعجيل مينمودند.
و سيد بن طاوس روايت كرده كه در اين وقت محمد بن بشيرالحضرمي را خبر دادند كه پسرت را در سرحد مملكت ري اسير گرفتند، گفت عوض جان او و جان خود را از آفريننده جانها ميگيرم و من دوست ندارم كه او را اسير كنند و من پس از او زنده و باقي بمانم. چون حضرت كلام او را شنيد فرمود خدا ترا رحمت كند من بيعت خويش را از تو برداشتم برو و فرزند خود را از اسيري برهان، محمد گفت مرا جانوران درنده زنده بردرند و طعمه خود كنند اگر از خدمت تو دور شوم پس حضرت فرمود: اي جامههاي برد را بده به فرزندت تا اعانت جويد به آنها در رهانيدن برادرش، يعني فدية برادر خود كند، پس پنج جامه برد او را عطا كرد كه هزار دينار بها داشت.
شيخ مفيد ره فرموده كه آن حضرت پس از مكالمه با اصحاب به خيمه خود انتقال فرمود و جناب علي بن الحسين عليهماالسلام حديث كرده: در آن شبي كه پدرم در صباح آن شهيد شد من به حالت مرض نشسته بودم و عمهام زينب پرستاري من ميكرد كه ناگاه ديدم پدرم كناره گرفت و به خيمه خود رفت و با آن جناب ود جون آزاد كردة ابوذر و شمشير آن حضرت را اصلاح مينمود و پدرم اين اشعار را قرائت ميفرمود:
كَمْ لَكِ بِالاشْراق وَالاَصلِ
وَالدَّهْرُ لايَقْنَعُ بالْبَديلِ
وَ كُلُّ حَيٍّ سالِكٌ سَبيلٍيا دَهْرُاُفّ لَكِ مِنْ خَليلٍ
مِنْ صاحِبٍ و طالِبٌ قَتيلٍ
و اِنَّما الْاَمْرُ اِلَي الْجَليلِ
چون من اين اشعار محنت آثار را از آن حضرت شنيدم دانستم كه بليه نازل شده است و آن سرور تن به شهادت داده است به اين سبب گريه در گلوي من گرفت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نكردم و لكن عمهام زينب چون اين كلمات شنيد خويشتن داري نتوانست، چه زنها را حالت رقت و جزع بيشتر است، پس برخاست و بيخودانه جانب آن حضرت شتافت و گفت واثكلاه كاش مرگ مرا نابود ساختي و اين زندگاني از من بپرداختي، اين وقت زماني را ماند كه مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن از دنيا رفتند، چه اي برادر تو جانشين گذشتگاني و فريادرس بقيه آنهائي حضرت به جانب او نظر كرد و فرمود اي خواهر نگران باش كه شيطان حلم ترا نربايد و اشك در چشمهاي مباركش بگشت و به اين مثل عرب تمثل جست لَوْ تُرِكَ الْقَطانامَ.
يعني اگر صياد مرغ قطا را به حال خود گذاشتي آن حيوان در آشيانه خخود شاد بخفتي، زينت خاتون سلام الله عليها گفت:
يا ويلتاه كه اين بيشتر دل ما را مجروح ميگرداند كه راه چاره از تو منقطع گرديده و به ضرورت شربت ناگوار مرگ مينوشي و ما را غريب و بيكس و تنها در ميان اهل نفاق و شقاق ميگذاري، پس لطمه بر صورت خود زد و دست بر گريبان خود را چاك نمود و بر روي افتاد و غش كرد. پس حضرت به سوي او برخاست و آب به صورت او بپاشيد تا بهوش آمد پس او را به اين كلمات تسليم داد فرمود اي خواهر بپرهيز از خدا و شكيبائي كن به صبر، و بدانكه اهل زمين ميميرند و اهل آسمان باقي نميمانند و هر چيزي در معرض هلاكت است جز ذات خداوندي كه خلق فرموده به قدرت خلايق را و بر مي انگيزاند و زنده ميگرداند ايشان را و اوست فرد يگانه. جد و پدر و مادر و برادر من بهتر از من بودند و هر يك از دنيا را وداع نمودند، و از براي من و براي هر مسلمي است كه اقتدا و تأسي كند بر رسول خدا «ص» و به امثال اين حكايات زينب را تسلي داد پس از آن فرمود اي خواهر من ترا قسم ميدهم و بايد به قسم من عمل كني، وقتي كه من كشته شوم گريبان در مرگ من چاك مزني و چهره خويش را بناخن مخراشي و از براي شهادت من بويل و ثبور فرياد نكني، پس حضرت سجاد عليه السلام فرمود پدرم عمهام را آورد در نزد من نشانيد انتهي.
و روايت شده كه حضرت امام حسين عليه السلام در آن شب فرمود كه خيمههاي حرم را متصل به يكديگر برپا كردند و بر دور آنها خندقي حفر كردند و از هيزم پر نمودند كه جنگ از يك طرف باشد و حضرت علي اكبر عليه السلام را با سي سوار و بيست پياده فرستاد كه چند مشك آب با نهايت خوف و بيم آوردند پس اهل بيت و اصحاب خود را فرمود كه از اين آب بياشاميد كه آخر توشه شما است و وضو بسازيد و غسل كنيد و جامههاي خود را بشوئيد كه كفنهاي شما خواهد بود، و تمام آن شب را به عبادت و دعا و تلاوت و تضرع و مناجات بسر آوردند و صداي تلاوت و عبادت از عسكر سعادت اثر آن نور ديدة خير البشر بلند بود.
فَباتُوا وَ لَهُمْ دَوِيُّ كَدَوِيّ النًّحْلِ مابَيْنَ راكِعٍ وَ ساجِدٍ وَ قائِمٍ وَ قاعدٍ.
شعر:
وَداعٍ وَ مِنْهُمْ رُكّعٌ وَ سُجُودٌ |
وَ باتُو فَمِنْهُمْ ذاكِرٌ وَ مُسَبحٌ |
و روايت شده كه در آن شب سي و دو نفر از لشكر عمر بداختر به عسكر آن حضرت ملحق شدند و سعادت ملازمت آن حضرت را اختيار كردند و در هنگام سحر آن امام مطهر براي تهيه سفر آخرت فرمود كه نوره براي آن حضرت ساختند در ظرفي كه مشگ در آن بسيار بود و در خيمه مخصوصي درآمده مشغول نوره كشيدن شدند و در آن وقت بريربن خضير همداني و عبدالرحمن بن عبدربه انصاري بر در خيمه محترمه ايستاده بودند و منتظر بودند كه چون آن سرور فارغ شود ايشان نوره بكشند، برير در آن وقت با عبدالرحمن مضاحكه و مطايبه مينمود عبدالرحمن گفت اي برير اين هنگام مطايبه نيست، برير گفت قوم من ميدانند كه من هرگز در جواني و پيري مايل به لهو و لعب نبودهام و در اين حالت شادي ميكنم به سبب آنكه ميدانم كه شهيد خواهم شد و بعد از شهادت حوريان بهشت را در بر خواهم كشيد و به نعيم آخرت متنعم خواهم گرديد.
برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی
برچسبها:
هر قدم قافله سوی خزان میرود / مشک به مهمانی تیر و کمان میرود . . .
اردوی محرم به دلم خیمه به پا کرد
دل را حرم و بارگه خون خدا کرد
السلام علیک یا أباعبدالله
وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا
سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار
ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم
السلام علی الحسین
وعلى علی بن الحسین
وعلى أولاد الحسین
وعلى أصحاب الحسین
منم نواده ی هاجر که پیش چشم ترم / به مذبح آمده این بار هر دو تا پسرم . . .
دو تا کبوتر من قابل ضریح تو نیست / اگر به خاک می افتند هم فدای حرم . . .
بر من لباس نوکریام را کفن کنید / نوکر بهشت هم برود باز نوکر است . . .
به یاد داغ بانو، دلشکسته / محرم می روم دنبال دسته . . .
علم بر دوش مردان جوان است / علی اصغر امیر کودکان . . .
چشمی که در بهشت تو گریان نمی شود / باید حواله داد به دست جهنمش . . .
هر که غمت را خرید، عشرت عالم فروخت / با خبران غمت بی خبر از عالمند . . .
گشت چو در کربلا، رایت عشقت بلند / خیل ملک در رکوع پیش لوایت خمند . . .
به روی گونه ی گل رد پای شبنم ها / غمت به خاک رسانده است گُرده های غم ها . . .
ولحظه لحظه های این روزها عزادارند / دویده در رگشان خونی از محرم ها . . .
رسوائی امیه، قتل رقیه شد / این طفل به جمله عشاق رهبر است
دلم میخواد که توی هر دو عالم / سینه زن محرم تو باشم . . .
یه دختری گوشه ویروونه نشسته / رفته تو فکر باباشو و چشاشو بسته
مهمانم و بسترم زمین است / عطشانم و قلبم آتشین است
دشمن همه سوی در کمین است / من عاشقم و گناهم این است
دلم گردیده در بحر غمت غرق / مَنِه بین منو فرزند خود فرق
اگر عیبم بود کم سن و سالی / چرا پس گاهواره گشته خالی؟!
خنده کنان می رود روز جزا در بهشت / هر که به دنیا کند گریه برای حسین
فرموده است حضرت صادق هر آنکسی / گریان جدّ ما شده با من برادر است
در حج و در عبادت و در سجدههای شب / گریه کن حسین شریک پیمبر است . . .
منزلگه عشاق دل آگاه حسین است ، بیراهه نرو ساده ترین راه حسین است
از مردم گمراه جهان راه مجویید ، نزدیکترین راه به الله حسین است . . .
علی یک دسته گل از یاس آورد / زطوبی شاخه ی احساس آورد
میان باغی از گل های زهرا / خوشا ام البنین عباس آورد . . .
شبای جمعه زهرا زائر این زمینه
سینه زن حسینه ، یل ام البنینه
برچسبها:
هرچند تیر ، مشک و دلم را دریده است/ ای آب همتی کن و تا خیمه ها مریز . . .
سلام برعبدصالح خدا
*********اس ام اس تاسوعا*********
کنار دل و دست و دریا ، اباالفضل / تو را دیده ام بارها یا اباالفضل
تو، از آب، می آمدی، مشک بر دوش / و من ، در تو ، غرق تماشا یا اباالفضل
*********اس ام اس تاسوعا*********
یادم ز وفای اشجع الناس آید / از چشم ترم سوده الماس آید
آید به جهان اگر حسین دگری / هیهات برادری چو عباس آید . . .
*********اس ام اس تاسوعا*********
چون لاله چرا به خون نشستی ، عباس /کو در تن صد چاک تو دستی ، عباس ؟
ای سرو قلم قلم روی صفحه ی خاک / رفتی کمر مرا شکستی ، عباس . . .
*********اس ام اس تاسوعا*********
در کلاس عاشقی عباس غوغا می کند / در دل هر عاشقی عباس مأوا می کند
هر کسی خواهد رود در مکتب عشق حسین / ثبت نامش را فقط عباس امضاء می کند
*********اس ام اس تاسوعا*********
دلم مست و لبم مست و سرم مست
بخون ای دل که صبرم رفته از دست
بخون ای دل محرم اومد از راه
بخون اجر تو با عباس بی دست
*********اس ام اس تاسوعا*********
دامن علقمه و باغ گل یاس یکی است
قمر هاشمیان بین همه ناس یکی است
سیر کردم عدد ابجد و دیدم به حساب
نام زیبای اباصالح و عباس یکی است
*********اس ام اس تاسوعا*********
عباس یعنی ذکر طوفانی مهدی / عباس آوای غزل خوانی مهدی
درک محرم کرده ای دانی چه گویم / عباس یعنی اوج مهمانی مهدی
*********اس ام اس تاسوعا*********
کربلا لبریز عطر یاس شد / نوبت جانبازی عباس شد
*********اس ام اس تاسوعا*********
دانی از چه رو گاه گاه آید زلزله
چون زمین هم میکند با نام زینب هلهله
دانی از چه رو گاه گاه توفان میشود
صحنه جنگیدن عباس اکران میشود
*********اس ام اس تاسوعا*********
ایمان و وفا سایه ی بالای تو بود / ایثار علی (ع)نقش به سیمای تو بود
گر لب نزدی به اب دریا عباس(ع) / دریای ادب میان لبهای تو بود
*********اس ام اس تاسوعا*********
عباس لوای هفت افراشته است / وین راز به خون خویش بنگاشته است
او پرچم انقلاب عاشورا را / با دست بریده اش بپا داشته است
*********اس ام اس تاسوعا*********
با خدا عباس وقتی دست داد / هر دو دست خویش را از دست داد
*********اس ام اس تاسوعا*********
یادم زوفای اشجع الناس اید
وز چشم ترم سوده ی الماس اید
اید به جهان اگر اگر حسین دگری
هیهات برادری چو عباس اید
*********اس ام اس تاسوعا*********
دامن علقمه و باغ گل یاس یکی است
قمر هاشمیان بین همه ناس یکی است
سیر کردم عدد ابجد و دیدم به حساب
نام زیبای اباصالح و عباس یکی است
*********اس ام اس تاسوعا*********
دانی از چه رو گاه گاه آید زلزله
چون زمین هم میکند با نام زینب هلهله
دانی از چه رو گاه گاه توفان میشود
صحنه جنگیدن عباس اکران میشود
برچسبها:
روز هشتم
1. "خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشتهاند كه در روز هشتم محرم امام حسین علیهالسلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیهالسلام كلنگی برداشت و در پشت خیمهها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه میكَند و آب بدست میآورد. به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیهالسلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.1
2. در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیهالسلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان میپنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفتهای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن مینوشند از آنان مضایقه میكنی؟
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من میدانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفتهام و نمیدانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش میسوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه میدانم كیفر این كار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمیبینم كه بتوانم از آن گذشت كنم.
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیهالسلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.2
3. امام علیهالسلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
شب هنگام امام حسین علیهالسلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علیاكبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیهالسلام كه فرمود: آیا میخواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد. یك بار گفت: میترسم خانهام را خراب كنند! امام علیهالسلام فرمود: من خانهات را میسازم. ابن سعد گفت: میترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زیاد بیمناكم و میترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمیگردد، از جای برخاست در حالی كه میفرمود: تو را چه میشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من میدانم كه از گندم عراق نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.3
4. پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامهای به عبیداللّه نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیهالسلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برمیگردم یا به مملكت دیگری میروم. عبیداللّه در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.4
برچسبها:
خورشید هفتمین روز محرم تازه طلوع کرده بود که غروب مردانگى و مروّت سپاه عمر سعد را فرا گرفت. پلید سیرتان روبه صفت، فرات را به محاصره در آوردند. شمشیرهاى آخته و نیزه ها در کنار هم قرار گرفت و همگان گوش به فرمان دادند که:
- قطره اى آب به سپاه حسین و خاندان او نرسد تا … .
آرى، هنوز صداى چکاچک شمشیرها و نیزه ها گوشها را نمى آزرد که تیر دشمنى و مبارزه به سوى خیمه هاى حسینى پرتاب شد. این عمل ناجوانمردانه چون خنجرى روان حسین و عباس علیهماالسلام را مجروح ساخت؛ جراحتى که صداى العطش کودکان و جگرهاى تشنه زنان بر سوزش و دردش مى افزود.
ناگهان نگاه امام حسین علیه السلام به سوى عبّاس علیه السلام روانه شد و با تأملى بصیرت بخش مأموریت آب آوردن از شریعه را به وى سپرد. سى سوار و بیست پیاده همراه عباس حرکت کردند و با بیست مشک راهى «مشرعه» فرات شدند.
نافع بن هلال پیشاپیش مى رفت تا راه را براى دیگران گشوده، مسیر را هموار سازد و عباس، خوشحال از این مأموریت، بسان شیرى غرّان، سپاه دشمن و سربازان فرات را کنار مى زد و به آب نزدیک مى شد.
عمرو بن حجاج، که سردسته مأموران محافظ آب بود، پیش آمد تا نافع را تحت تأثیر قرار دهد و همرنگ خود کند، گفت:به چه کار آمده اى؟
- آمده ایم آبى که ما را از آن بازداشته اى بنوشیم.
- بنوش، گوارایت باد.
نگاه و کلام عمرو بوى نفاق و رنگ جدایى داشت و هاله اى از کینه و دشمنى به خود گرفته بود، اما نافع زیرکتر از او بود. نگاه او را نشانه گرفت و ادامه داد: نه؛ به خدا قسم، در حالى که حسین علیه السلام و خاندان اصحابش، در مقابل چشمان تو در تشنگى به سر مى برند، قطره اى از آن را نمى نوشم.
عمرو سرى از خیره سرى تکان داد و گفت:
- نه، براى آنان نمى شود. ما را گذاشته اند که آب اینجا باشد و قطره اى از آن به حسین و اصحابش نرسد.
ناگاه عباس علیه السلام همراه با دلاوران پاکدل به سوى شریعه یورش بردند و مشکها را لبالب از آب کردند. رشادت چشمگیر ابوالفضل راه هرگونه تدبیر را بر دشمن بست و آنان را متحیّر ساخت. سرانجام مشکها با قامتى برافراشته در خیمه ها آرام یافته و تمامى تشنگان از دست سخاوت و دلیرى عباس سیراب شدند. از آن روز لقب «سقّا» بر بلنداى وجود ابوالفضل علیه السلام چون نشانى درخشان نمایان شد و همگى او را لایق این عنوان شمردند.
۱٫ در روز هفتم محرم عبید اللّه بن زیاد ضمن نامهای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.
عمر بن سعد نیز بدون فاصله “عمرو بن حجاج” را با ۵۰۰ سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیهالسلام و یارانش به آب شدند.
۲٫ در این روز مردی به نام “عبداللّه بن حصین ازدی” ـ که از قبیله “بجیله” بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطرهای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!
امام علیه السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حمید بن مسلم میگوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبداللّه بن حصین آنقدر آب میآشامید تا شکمش بالا میآمد و آن را بالا میآورد و باز فریاد میزد: العطش! باز آب میخورد، ولی سیراب نمیشد. چنین بود تا به هلاکت رسید.
۳٫ در این روز، عمر بن سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه فرات موکل کرد و امام حسین ع را از آب منع کرد، بجهت نامه اى که ابن زیاد در این باب براى او نوشته بود.
در این روز عبدالله بن زیاد نامهاى به نزد عمربن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن حتى قطرهاى آب را به امام ندهد، همانگونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خوددارى شد!!(۵۳)
عمربن سعد نیز فوراً عمر بن حجاج را با پانصد سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسى امام حسین و یارانش به آب شدند، و این رفتار غیر انسانى سه روز قبل از شهادت امام حسین علیهالسلام صورت گرفت. در این هنگام مردى به نام عبدالله بن حصین ازدى که از قبیله بجیله بود فریاد برداشت که: اى حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانى نخواهى دید! به خدا سوگند که قطرهاى از آن را نخواهى آشامید تا از عطش جان دهى!
امام حسین علیهالسلام فرمود: خدایا او را از تشنگى بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده!
حمید بن مسلم مىگوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالى که بیمار بود، قسم به آن خدایى که جز او پروردگارى نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب مىآشامید تا شکمش بالا مىآمد، و آن را بالا مىآورد! و باز فریاد مىزد: العطش! باز آب مىخورد تا شکمش آماس مىکرد ولى سیراب نمىشد! و چنین بود تا جان داد.(۵۴)
شهادت حضرت علیاصغر
مرسوم است که شب هفتم محرم، به در خانه «باب الحوائج کوچک کربلا» حضرت علی اصغر (ع) میروند و روضهی آن طفل شهید را میخوانند. شهیدی که به ظاهر، کودک است ؛ ولی به واقع پیر عشق است.
حوریان، محو رخ مهپارهات
کعبهی خیل ملک، گهوارهات
گردش چشمان تو عشقآفرین
رشتهی قنداقهات حبلالمتین
زینت آغوش و دامان رباب
آینهگردانِ رویت، آفتاب
عالم و آدم همه محتاج تو
بر سر دوش پدر معراج تو
بسته بر هر تار موی تو نجات
تشنهی لبهای تو آب حیات
کودکی ، اما به معنا پیر عشق
روی دستان پدر ، تفسیرِ عشق
تلخترین لحظات تاریخ نزدیک میشد؛ تمامی یاران و اصحاب امام حسین(ع) به میدان رفته و کشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقی مانده بود: اباعبدالله الحسین(ع) و امام سجاد(ع) که آن روز به اراده الهی بیمار بود تا زنده بماند و رهبری امت را پس از امام حسین(ع) به دست بگیرد.
امام(ع) چون خویشتن را تنها و بی یاور دید آخرین حجت را بر مردم تمام کرد و بانگ برآورد: «هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟ هل من مغیث یرجو الله باغاثتنا؟ هل من معین یرجو ما عندالله فی اعانتنا؟» یعنی: «آیا مدافعی هست که از حریم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که از خدا بترسد و ما را یاری دهد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا ما را یاری رساند؟ آیا کسی هست که به خاطر روضه و رضوان الهی به نصرت ما بشتابد؟».
صدای این کمکخواهی امام که به خیمهها رسید و بانوان دریافتند که حسین دیگر یاوری ندارد، صدایشان به شیون و گریه بلند شد. امام به سوی خیمهها رفت، شاید که بانوان با دیدن او اندکی آرام گیرند؛ که ناگاه صدای فرزند شش ماههاش «عبدالله بن الحسین» ـ که به علی اصغر معروف بود ـ را شنید که از شدت تشنگی میگریست.
علی اصغر طفلی شیرخواره بود؛ که نه آبی در خیمهها بود تا وی را سیراب کنند ، و نه مادرش «رباب» شیری در سینه داشت که به وی دهد.
امام(ع) قنداقهی علی اصغر را در دست گرفت و به سوی دشمن رفت؛ در مقابل لشکر یزید ایستاد و فرمود:«ای مردم! اگر به من رحم نمیکنید بر این طفل ترحم نمایید … »
اما گویی که بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشیده نشده بود و تمامی رذالت دنیا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود ؛ زیرا به جای آنکه فرزند رسول خدا (ص) را به مشتی آب میهمان کنند، تیراندازی از بنیاسد (که گفته شده است «حرمله بن کاهل» بود) تیری در کمان نهاد و گلوی طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سینه امام(ع) به خون رنگین شد… سر کوچک و گردن ظریف طفل شیرخواره از بدن جدا شده بود…
آتش عشق تو در من شعلهور بود ای پدر
پیش تیر عشق تو ، قلبم سپر بود ای پدر
امام(ع) دستان خود را از خون علی اصغر پر کرد و به آسمان پاشید و گفت: «هون علی ما نزل بی انه بعین الله» یعنی: «تحمل این مصیبت بر من آسان است چرا که خداوند آن را میبیند»… در همین حال، «حصین بن تمیم» تیر دیگری افکند که بر لبان مبارک امام(ع) نشست و خون از دهان حضرت جاری شد. امام روی به آسمان کرد و اینگونه نیایش نمود: «خدایا! سوی تو شکایت میکنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خویشانم میکنند»…
اصغر که به چهره ز عطش رنگ نداشت
یارای سخن با من دلتنگ نداشت
یا رب! تو گواه باش، ششماههی من
شد کشتهی ظلم و با کسی جنگ نداشت
آنگاه از سپاه دشمن دور شد ؛ با شمشیرش قبر کوچکی کند؛ بدن علی اصغر را به خون او آغشته نمود ؛ بر او نماز گزارد و جنازهی کوچک را دفن کرد…
شهادت علی اصغر (ع) از سختترین و جانگدازترین مصیبتها در نزد ائمه بوده است… «مـنهال بن عمرو کوفی» گوید: در مدینه خدمت على بن الحسین(ع) رسیدم. امام پرسید: «حرمله چه شد؟» عـرض کردم: مـوقـعـى که من از کوفه بیرون آمدم زنده بود. امام دستها را به طرف آسمان بلند کرد و سه بار دعا کرد: «اللّهمّ أذقـه حرَّ الحدید، اللّهمّ أذقه حرّ الحدید، اللّهمّ أذقه حرّ النّار». یعنی: «خدایا حرارت آهن را به او بچشان»…
همچنین «عقبه بن بشیر اسدی» میگوید امام باقر(ع) به من فرمود: «ما از شما بنیاسد خونی طلب داریم!» و سپس داستان ذبح شدن علی اصغر را بر من خواند.
این نمونهها، نشاندهنده آن است که این داغ چگونه بر دل اهلبیت: مانده است…
و این داغ بر دل ما نیز هست؛ و بر دل انسانیت نیز؛ تا زمانی که مهدی آلمحمد (عج) قیام کند و انتقام از ظالمان بستاند…
حضرت فرمود:
یا کُمَیتُ اَنشِدنی فی جَدِّیَ الحسین (ع) فَلما اَنشَدَ کُمَیتُ اَبیاتاً فی مُصیبه الامام علیه السلام بَکیَ الامام بُکاء ًشدیداً وبَکَت النِّسوه و اهل حریمه وصَحنَ فی حجرا تهن
کمیت ! درباره جد ما حسین (ع) شعری بگو، همزمان با سرودن شعر، امام صادق به شدت گریه کرد با نوان وا هل خانه نیز در اتاق خودشان ناله زدند واشک ریختند.
اِذ خَرجت جارِیَه مِن خَلفِ الَّستر مِن حُجَرات الحَرم وفی یَدِها طفلٌ صغیر رَضیعٌ فَوَضَعَته فی حِجرِ الاِمام فاَشتَدَّ حینئذٍ بُکاء الامام فی غایهِ الاِشتداد وعَلا صَوته الشریف و عَلَت اَصواتُ النِّساء الطاهرات خلف الاَستارِِمِن الحجرات
در این زمان بانویی که کودک شیر خواری به دست داشت از اتاق بیرون آمده و کودک را در دامان امام علیه السلام قرارداد، گریه امام این بار بیشتر شده وصدای شریفشان بلند شد وبانوان در خانه نیز به صدای بلند گریستند.
ظاهرأ منظور از این کار یا دآوری شهادت علی اصغر وسنگدلی قاتل وی حرمله بن کا هل اسدی بوده است.
تلخ تر از مرگ
مرحوم حا ئری ما زندرا نی در کتاب معالی السبطین آورده که:ازبقرا ط حکیم پرسیدند در ذائقه ا نسان چه چیزی ازمرگ تلخ تر است؟
گفت:تلخ تر از مرگ در ذائقه ا نسان کریم این است که از شخص لئیم حاجتی بخوا هد
فَما حال الحسین الکریم بن الکریم حینَ رَفع رَضیعَه علی یَدیه و طَلب لَه جُرعَه مِنَ الماء مِن اللؤماء اللُّعَناء اَهل الکوفه
پس چگونه بود حال حضرت حسین، این کریم فرزند کریم آن زمانی که کودک شیر خوار خود راروی دو دست بلند کرد و برایش جرعه آب ،از کوفیان پست ولعنت شده خواست
کیفیت شهادت علی اصغر(ع)
وَلَمّا رَأی الحُسین علیه السلام مَصارِعَ فَتَیانِهُ وَاَحَِبَّته عَزَمَ علی لِقاءِ الْقَوم بِمُهجَته و نادی هَل مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَن حرم رسول الله صلی الله علیه وآله، هَل مِن مُوحِّد یَخافُ الله فینا، هَل مِن مُغیثٍ یُغیثُنا یَرجُو الله بِاِ غاثَتِنا هَل مِن مُعین
یَرجوا ما عِندِ الله فی اعانَتِنا ، فَارْتَفعت اَصوات النِّساء بِالعَویل فَتَقَدَّم اِلی بابِ الْخَیمه و قال لِزینَبَ ناوِلینی وَلَدیَ الصَّغیرَ حَتّی اُوَدِّعه فَأخَذَه واَو ما اِلَیه لِیُقَبِّله فَرَماهُ حَرمَلهُ بنُ الکاهِلِ الاَسَدی لَعنَه الله تعالی بِسَهم فَوقع فی نَحرِه فَذَبَحَهُ، فَقال لِزِیْنَب خُذیهِ ثُمَّ تَلَقّی الدَّمَ بِکَفَّیه فَلما اِمْتَلأتا رَمی بِالدَّمِ نَحْوَ السَّماءِ ثُم قالَ هَوَّن علی ما نَزَلَ بی اَنَّهُ بِعَین الله.
با به شهادت رسیدن جوانان بنی هاشم ویاران حضرت حسین علیه السلام، امام خود، با تمام وجود برای رزم با دشمن، به سویشان رفت در حا لیکه با نگ می زد:آیا مدافعی هست که از حرم رسول خدا صلی الله علیه وآله دفاع گند؟آیا موحدی هست که به خا طرما از خدا بترسد؟ آیا فریاد رسی هست که با امید به خدا به فریادما برسد؟آیا یاوری هست که با امید به آنچه در نزد خداست به یاری ما بشتابد؟ در این هنگام از میان بانوان در خیمه شیونی بر خاست پس امام علیه السلام به کنار خیمه رفته وخطاب به زینب فرمود کودکم را بیاور تا با او خدا حا فظی کنم
حضرت کودک را گرفت تا ببوسد در این زمان حرمله بن کاهل اسدی لعنه الله علیه به سوی او انداخت تیر به گلویش نشست وآن را برید پس حضرت به زینب فرمود او را بگیر. سپس خون را در هردودست جمع کرده و به سوی آسمان پاشید وفرمود:آنچه بر من وارد آمد برایم آسان است، چون در محضر خدا است.
قالَ الْباقِرُ عَلیه السلام : فَلَم یَسقُط مِن ذلکَ الدَّمِ قَطرَه الی الارض
حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: که قطره ای از آن خون بر زمین نیفتادو
وقال اِبنُ نما: ثُم حَمَلَه فَوَضَعه مَعَ قَتلی اَهْلبَیته
سپس امام علیه السلام علی اصغر را برده ودر کنار شهدای بنی هاشم قرار داده.
شهادت علی اصغر به روایت ابی مخنف
زمانیکه حضرت امام حسین (ع) با ام کلثوم در باره علی اصغر سخن می گفت او عرض کرد قدری آب برایش تهیه کن
حضرت طفل را گرفت وسوی مردم بردوفرمود:شما برادرم و فرزندا نم ویارا نم را کشتید وغیر از این طفل کسی با قی نمانده ، او مثل ما هی از آب جدا شده می ماند شربتی از آب به وی بدهید.
طفل از این گوش تا آن گوش گلویش بریده شد آنگاه طفل را بر گرداندو خون بر سینه اش جاری بود، در خیمه گذاشت و مطالبی فرمود که حاکی از شکایت مردم به خداوند متعال بود.
در زیارت ناحیه مقدسه، درباره این کودک شهید، آمده است: “السلام على عبد الله بن الحسین، الطفل الرضیع، المرمى الصریع، المشحط دما، المصعد دمه فى السماء، المذبوح بالسهم فى حجر ابیه، لعن الله رامیه حرمله بن کاهل الاسدى”. و در یکى از زیارتنامه هاى عاشورا آمده است:” و على ولدک على الاصغر الذى فجعت به”
الا لعنه الله علی القوم الظالمین ؛ و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
برچسبها:
1. در این روز عبیداللّه بن زیاد نامهای برای عمر بن سعد فرستاد كه: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز كردهام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را برای من ميفرستند.
2. در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین علیهالسلام عرض كرد: یابن رسول اللّه! در این نزدیكی طائفهای از بنی اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.
امام علیهالسلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آوردهام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت ميكنم، او یارانی دارد كه هر یك از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشكری انبوه محاصره كرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت مينمایم... .
در این هنگام مردی از بنياسد كه او را "عبداللّه بن بشیر" مينامیدند برخاست و گفت: من اولین كسی هستم كه این دعوت را اجابت ميكنم و سپس رجزی حماسی خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواكلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ كَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ
"حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی كه آماده پیكار شوند و هنگامی كه سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ كه من [رزمندهای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشهام."
سپس مردان قبیله كه تعدادشان به 90 نفر ميرسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیهالسلام حركت كردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یكدیگر درگیر شدند، در حالی كه فاصله چندانی با امام حسین علیهالسلام نداشتند. هنگامی كه یاران بنياسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریكی شب پراكنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیهالسلام آمد و جریان را بازگو كرد. امام علیهالسلام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ"
در اين روز، سنه 406، وفات كرد در بغداد سيد اجل شريف و عنصر لطيف محمد بن الحسين معروف به سيد رضى ذوالحسبين نقيب علويه و شريف اشراف بغداد و اين سيد بزرگوار برادر سيد مرتضى است كه وفاتش در روز 25 ربيع الاول ذكر مى شود و آن جناب بعظمت شاءن و علو همت و فصاحت زبان ، معروف است . وفاتش قبل از سيد مرتضى واقع شد و فخر الملك وزير بهاء الدوله بن عضد الدوله ديلمى و جميع اعيان و اشراف و قضات بغداد بجنازه او حاضر شدند. سيد مرتضى نتوانست از كثرت جزع و غصه ، جنازه برادر را مشاهده كند، لاجرم در تشييع و دفن او حاضر نشد بلكه در حرم مطهر جدش حضرت موسى كاظم ع رفت و فخر الملك بر جنازه سيد رضى نماز خواند و در خانه خود، سيد سعيد را دفن كردند و آخر روز بود كه فخر الملك بحرم رفت و سيد مرتضى را از حرم بخانه آورد و بعد از چندى جسد شريف سيد رضى را بكربلا حمل كردند و در نزد قبر والدش در جوار امام حسين عليه السلام دفن نمودند.
سيد رضى را تصنيفات رائقه است از جمله : مجازات قرآن ، مجازات النبويه و كتاب معانى القرآن و از مجهوعات آنجناب كتاب نهج البلاغه است و اشعار بسيار گفته و جماعتى از فضلاء آن اشعار را جمع كردند و تدوين نموده اند و فضلا را باشعار او عنايتى تمام است و او را اشعر قريش گفته اند.
منبع: فیض الاعلام و وقایع الایام شیخ عباس قمی
برچسبها:
سختى زخمها امام حسین(ع) را بر زمین نشانده بود و سپاهیان او را از هر سوى در میان گرفته بودند.
عبداللّه بن حسن كه در آن زمان یازده سال بیشتر نداشت عموى خود را نگریست كه دشمن او را از هر سوى در میان گرفته است . یاراى دیدن بیشتر این منظره را نداشت . بى اختیار به سوى عمو دوان شد.
عمّه اش زینب خواست عبدالله را بگیرد، امّا او از چنگ عمّه گریخت و خود را به عمو رساند.
در این هنگام بحربن كعب شمشیر را بلند كرد تا بر حسین فرود آورد. عبداللّه فریاد زد: اى ناپاك، آیا مى خواهى عمویم را بكشى؟
بحر ضربه خود را فرود آورد و عبداللّه دست خویش سپر كرد. شمشیر دست عبداللّه را برید و دست به پوست آویزان ماند. یادگار امام مجتبى علیه السلام فریاد زد: یا عمّاه .
آنگاه خود را در دامن عمو انداخت. عمو او را به خود فشرد و فرمود: پسر برادر، بر آنچه بر تو نازل شده است صبر كن و اجر خود را از خداوند بخواه، كه خداوند تو را به پدران پاكت ملحق كند.
در همین حال كه عبدالله بر دامن عمو بود حرملة بن كاهل تیر به سوى او افكند و او را به شهادت رساند.
برچسبها:
قيامت بي حسين غوغا ندارد"شفاعت بي حسين معنا ندارد"حسيني باش كه در محشر نگويند"چرا پرونده ات امضاء ندارد
عالم همه قطره و درياست حسين ، خوبان همه بنده و مولاست حسين ، ترسم كه شفاعت كند از قاتل خويش ، از بس كه كَرَم دارد و آقاست حسين
عالم همه محو گل رخسار حسين است ، ذرات جهان درعجب از كار حسين است . داني كه چرا خانه ي حق گشته سيه پوش ، يعني كه خداي تو عزادار حسين است
آبروي حسين به كهكشان مي ارزد ، يك موي حسين بر دو جهان مي ارزد ، گفتم كه بگو بهشت را قيمت چيست ، گفتا كه حسين بيش از آن مي ارزد
ماه خون ماه اشك ماه ماتم شد ، بر دل فاطمه داغ عالم شد . فرا رسيدن ماه محرم را به عزادارن راستينش تسليت عرض ميكنم
اي وجودت عشق را معناي حسين عالمي يك قطره تو دريا حسين فرا رسيدن ماه محرم را به تمامي مسلمانان جهان تسليت مي گم
پرسيدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهي كشيدوگفت:كه ماه محرم است.گفتم: كه چيست محرم؟باناله گفت:ماه عزاي اشرف اولادآدم است
السلام عليكم يااباصالح المهدى (عج)السلام عليك ياامين الله فى ارض وحجته على عباده(ياصاحب الزمان آجرک الله)ماه محرم بر شما وعاشقان حسين تسليت عرض مينمايم)
اردوي محرم به دلم خيمه به پا كرد
دل را حرم و بارگه خون خدا كرد
محرم آمد و ماه عزا شد
مه جانبازي خون خدا شد
جوانمردان عالم را بگوييد
دوباره شور عاشوار به پا شد
حسين ميا به کوفه ، کوفه وفا ندارد ...
اي به دل بسته ، قدري آهسته
کن مدارا با ، زينب خسته ...
يا حسين مظلوم ...
يه جائيه تو دنيا همه براش مي ميرن
تموم حاجتا رو همه از مي گيرن
بين دو نهر آبه ، يه سرزمين خشکه
شميم باغ و لاله اش خوشبو ز عط مُشکه
شباي جمعه زهرا زائر اين زمينه
سينه زن حسينه ، يل ام البنينه ...
دوست دارم هر چي دارم بدم به راه تو حسين
تا که سينه خيز بيام ميون بين الحرمين
السلام اي وادي کرببلا
السلام اي سرزمين پر بلا
السلام اي جلوه گاه ذوالمنن
السلام اي کشته هاي بي کفن
کاش بوديم آن زمان کاري کنيم
از تو و طفلان تو ياري کنيم
کاش ما هم کربلايي مي شديم
در رکاب تو فدايي مي شديم
السلام عليک يا ابا عبدالله ...
كربلا لبريز عطر ياس شد. . . .نوبت جانبازي عباس شد
ديباچه ي عشق و عاشقي باز شود
دلها همه آماده ي پرواز شود
با بوي محرم الحرام تو حسين
ايام عزا و غصه آغاز شود
نازم آن آموزگاري را که در يک نصف روز
دانشآموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون آزادي نويسد بر زمين
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند
دل را اگر از حسين بگيرم چه كنم
بي عشق حسين اگر بميرم چه كنم
فردا كه كسي را به كسي كاري نيست
دامان حسين اگر نگيرم چه كنم
گويند كه در روز قيامت علمدار شفاعت زهراست . . . علم فاطمه دست قلم عباس است.
پرسيدم از هلال چرا قامتت خم است ؟
آهي کشيد و گفت ماه محرم است...
باز محرم رسيد، ماه عزاي حسين
سينهي ما ميشود، كرب و بلاي حسين
كاش كه تركم شود غفلت و جرم و گناه
تا كه بگيرم صفا، من ز صفاي حسين
فرشتهها از امشب صبوي غم مينوشن
دوباره اهل جنت پيرهن سياه ميپوشن
با آب طلا نام حسين قاب کنيد
با نام حسين يادي از آب کنيد
خواهيد مه سربلند و جاويد شويد
تا آخر عمر تکيه بر ارباب کنيد
فرا رسيدن ماه محرم تسليت باد
باز محرم شدو دلها شکست از غم زينب دل زهرا شکست
باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاک کمرها شکست
آب در اين تشنگي از خود گذشت دجله به خون شد دل صحرا شکست
قاسم وليلا همه در خون شدند اين چه غمي بود که دنيا شکست
محرم ماه غم نيست ماه عشق است محرم مَحرم درد حسين است
هر دم به گوش مي رسد آواي زنگ قافله ، اين قافله تا كربلا ديگر ندارد فاصله .
حلول ماه محرم ، ماه پژمرده شدن گلستان فاطمه تسليت باد . التماس دعا
برچسبها: